آخرین وداع بینهایت تأثرآور بود، از منارههای دور و نزدیک صدای ناقوسِ مرگ لاینقطع بلند بود و همه را به تشییع جنازه میخواند و در گوشه و کنار محلههای غمزده دهها طبل پوشیده در نمد که صدای پوک توپها آنها را قطع میکرد، ندایی شوم سر میداد. غرش کرکننده رعد و روشناییکور کننده برق که این صحنه مرگبار را روشن میکرد، گواهی میداد که توپخانه آسمان از قبل تمامِ طنطنه مافوق طبیعیِ خود را به این منظره مخوف عاریه داده است. از دریچههای سیلبند آسمانِ خشمگین بارانی سیلآسا بر سر برهنه خلایقی که گرد آمده بودند، فرو ریخت و عده اینان به کمترین تخمین پنجصدهزار بود. دستهیی از پاسبانهای شهر دبلین بزرگ، به فرماندهی شخصسرکلانتر در میان آن جمع عظیم، به حفظ نظم مشغول بودند و برای آنکه آن جمع عظیم سرگرم شوند، دسته موزیکانچی سنج و سازهای بادی خیابان یورک با آلات پوشیده در پوشش سیاه ماهرانه، همان نغمه بیهمتایی را مینواختند که قریحه نالان "اسپرانتزا" از گهواره در دل ما نشانده است.