رمان ایرانی

اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی

وقتی آسانسور در طبقه همکف ایستاد و بهادر بیرون آمد یک لحظه نگاهش به دری افتاد که بالای آن نوشته بود: «صحنه». آیا باید از تالار خارج می‌شد و از راهی که آمده بود برمی‌گشت یا به خود جرات می‌داد و آن در، در جادویی، که حد فاصل خیال و واقعیت بود را باز می‌کرد تا ببیند این تالار و صحنه اپرا چه جور جایی است که او باید بقیه عمرش را در آن کار کند... در را که باز کرد خودش را در تالاری دید که فقط عکس شبیه به آن را در مجلات دیده بود. تالاری به زیبایی و محسورکنندگی زنی که دید و مهرش را به دل گرفت. نفس عمیقی کشید. بوی خوبی می‌داد. بوی هنر، بوی آواز، بوی موسیقی، بوی عشق، بوی مهربانی، بوی لبخند و اشکی که نتوانست کنترلش کند و گونه‌هایش را خیس کرد...

افراز
2500110212730
۲۵۰ صفحه
۱۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های جمشید ملک‌پور
کاشف رویا
کاشف رویا عادلانه نبود. هیچ‌چیز درباره فروغ عادلانه نبود. زندگی می‌توانست مهربانانه‌تر از این‌ها با او برخورد کند. اگر قرار بود این‌طوری تمام شود، می‌توانست طوری دیگر هم شروع شود. اصلا چرا فروغ باید هفت هشت سال کنج زندان به سر ببرد و بعد که آزاد می‌شود، بعد که مزه آزادی را می‌چشد و می‌خواهد آزاد زندگی کند و برای خود زندگی ...
روز اول ماه مهر هرگز نیامد
روز اول ماه مهر هرگز نیامد نمی‌دانم نسترن فریاد کشید یا نه. نمی‌دانم خودم فریاد زدم یا نه. نمی‌دانم پیراهن کادویی نسترن را کجا زمین انداختم. نمی‌دانم چطور فاصله سینما متروپل تا سینما رکس را دویدم. نمی‌دانم نسترن دنبال من دوید یا نه. هیچ‌کدام از این‌ها را به خاطر ندارم، اما خوب به خاطر دارم و برای همیشه به خاطر دارم لحظه‌ای را که رسیدم...
مشاهده تمام رمان های جمشید ملک‌پور
مجموعه‌ها