شاید اشتباه کردم که تصمیم گرفتم دوباره سر کار بروم: به نظرم دیگر اینجا نمیتوانم زندگی کنم. به سکوت احتیاج دارم. تمام این هیجانات باعث سرگیجهام میشود. چیزی که برایم لازم است. جایی است آرام، خارج از شهر. یک تبعیدگاه.
سرگردانی حکمها
نمیخواهی این کتاب را بنویسم. خودت به من گفتی. یادت هست از من خواستی. تمام شب، تمام طول شب، به این درخواست فکر کرده بودی. تو نمیخواستی بنویسم. خوب به یاد دارم گفتی: «لورانس این کتاب را زمانی بنویس که من مردهام.» این چیزیست که تو من گفتی.
سرگردانی حکمها داستان حقیقی زنی را بازگو میکند که در جستجوی آزادی ...