مثل هر نیمه شب چراغِ اتاق خوابش روشن است و درب بالکنش باز. توی تمام هفت ماهی که آمارش را دارم حتی یک شب را هم تا صبح نخوابیده. یک هفته است حتی برای خرید نان هم از خانه بیرون نرفته. قرار نبود به این زودی بیایم سراغش اما خب ترسیدم غیبش بزند و دستم بهش نرسد. تا همینجا هم زیادی زنده مانده. تا خون گرمش را نگیرم جلوی دماغم و بو نکشم آرام نمیگیرم…