یادم هست وقتی عاشق شده بودم حتی در راه رفتن هم احتیاط میکردم، انگار ظرفی درون سینه ام جا داشت که پر از مایعی گرانبها بودو من میترسیدم که این مایع گرانبها از درون آن جاری شود.
یادم هست وقتی عاشق شده بودم حتی در راه رفتن هم احتیاط میکردم، انگار ظرفی درون سینه ام جا داشت که پر از مایعی گرانبها بودو من میترسیدم که این مایع گرانبها از درون آن جاری شود.