حقیقت آن چیزی است که برای بشریت مفید است، دروغ آن چیزی است که برایش ضرر دارد. توی کتاب تاریخ فشردهای که حزب برای کلاسهای شبانه بزرگسالان منتشر کرده، تاکید شده که دین مسیحی در طول اولین قرنهای میلادی واقعا باعث پیشرفت بشریت شده است. این موضوع برای هیچ آدم فهمیدهای جالب نیست که وقتی مسیح تاکید میکرد که پسر خدا و یک زن باکره است، حقیقت را میگفت یا نه. میگویند این داستان نمادین است، ولی روستاییها قضیه را جدی میگیرند. ما هم حق داریم نمادهای مفیدی اختراع کنیم که روستاییها جدی بگیرند. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
آرتور کوستلر
ما برای شما پیامآور حقیقت بودیم، ولی حقیقت در دهان ما طنین دروغ داشت. برایتان آزادی به ارمغان اوردیم، ولی این آزادی در دستهایمان به شلاق بدل شد. به شما وعده حیات و زندگی دادیم، ولی صدایمان به هر جا که رسید، درختها خشکیدند و خش خش برگهای خشک بلند شد. از آینده به شما نوید دادیم، ولی زبانمان الکن بود و عربده کشیدیم…. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
همهی اصول ما درست بودند، ولی نتایج غلط از آب درآمدند. این قرن بیمار است. ما بیماری و علتهایش را با دقت میکروسکوپی تشخیص دادیم، ولی هرجا چاقوی شفابخش را فرو بردیم، زخم تازهای سرباز کرد. نیت ما جدی و پاک بود. مردم میبایست دوستمان داشته باشند، ولی آنها از ما متنفرند. چرا اینقدر نفرتانگیز و منفوریم؟ ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
یعنی برای کارهای درست هم باید تاوان داد؟ مگر غیر از عقل، معیار دیگری هم وجود دارد؟ ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
تاریخ از آدم اعادهی حیثیت میکند. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
اگر برای هر مسئله پیش پاافتادهای آنها را اخراج و اعدام نمیکردیم، کل مملکت تعطیل میشد و روستاییها میگرفتند توی کارخانهها میخوابیدند تا اینکه توی دودکشها علف سبز میشد و همهچیز به وضع سابق برمیگشت. سال پیش، یک هیئت از زنان از منچستر انگلستان به اینجا آمدند. همه چیز را به این زنها نشان دادند و بعد آنها مقالههای تند و تیزی نوشتند کهه کارگرهای نساجی منچستر هرگز چنین رفتاری را تحمل نمیکنند. جایی خواندم که صنعت نساجی در منچستر دویست سال قدمت دارد. این را هم خواندم که دویست سال پیش که این صنعت تازه تاسیس شدهبود، با کارگرهای این کارخانهها چطور رفتار میشد. همشهری روباشف، تو هم الان از همان استدلالهای آن هیئت زنان منچستر استفاده کردی. البته تو بیشتر از آن زنها در جریان امور هستی. برای همین جای تعجب است که از همان استدلالها استفاده میکنی. ولی، از طرفی، یک وجه مشترک با آنها داری: تو هم بچه که بودی، ساعت داشتی. . ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
هنوز یادت هست؟ پیچ و تاب اندامش را؟ هاهاها ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
لابد زمانی که سر و کله انسان نئاتدرتال روی زمین پیدا شده بود ، میمونها به خنده افتاده بودند. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
آخرین بازماندگان شامپانزهها هنوز که هنوز است به دیده تحقیر به انسان نگاه میکنند. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
هیچ حریم خصوصی را، حتی درون جمجمه انسان نمیپذیرفتیم. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
این قرن، بیمار است. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
حزب دیگر سازمان سیاسی نبود؛ چیزی نبود مگر تودهای گوشت خونآلود با هزار دست و هزار سر. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
در زندان، هیچچیز بدتر از آگاهی از بیگناهی خود نیست. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر