افراد زیادی از مرگ در دوره دیکتاتوری نجات یافته و با مرگی احمقانه در دوره «دموکراسی» روبهرو شده بودند، مثل تصادف با موتورسیکلت وسط خیابان. فرانکشتاین در بغداد احمد سعداوی
sadeghsm
۴۲۳ نقل قول
از ۹۴ رمان و ۵۵ نویسنده
اونی که تاج روی سرش بذاره، حتی برای امتحان کردن، بعداً دنبال قلمرو میگرده. فرانکشتاین در بغداد احمد سعداوی
وقتی سیگاری بودم خیلی خوش میگذشت. از وقتی سیگار رو ترک کردم همهچی خراب شد. الان فقط چند تا پُک برای خوششانسی میزنم. همین فرانکشتاین در بغداد احمد سعداوی
بعثیها همه عاشق عطر سیب هستند، این عطر ویژهی بمبهای شیمیایی بود که حلبچه را بمباران کردند. فرانکشتاین در بغداد احمد سعداوی
تاریخ تکامل هر تمدن مهمی تو کهکشان از سه مرحلهی مشخص و مجزا میگذره: زنده موندن، دانش اندوختن و تکمیل کردن دانش. به این مراحل میگن مراحل «چهجوری، چرا و کجا»
برای مثال مهمترین سوال مرحلهی اول اینه «چهجوری غذا پیدا کنیم که از گشنگی نمیریم؟» مهمترین سوال مرحلهی دوم، «چرا غذا میخوریم؟» و مهمترین سوال مرحلهی سوم، «خوشمزهترین کباب رو از کجا میشه خرید؟» راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
زندگی! یا باید ازش متفنفر بود یا باید بهش محل نذاشت. فقط نمیشه دوستش داشت راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
- «حالت چطوره؟» + «مثل تیم ملی فوتبال انگلیس. بهنظرم میآد که اعضای مختلف بدنم بههم نمیخورن.» راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
وظیفه رییسجمهور نه اعمال قدرت که پرت کردن حواس مردم از قدرته راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
ساکنان این سیارهی سبز و آبیرنگ، که جدشون به میمونها میرسه، اونقدر عقبموندهاند که فکر میکنند با اختراع ساعت دیجیتال فیل هوا کردند. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
درد از همین نقطه پیدا میشود. گنگیِ زبان و گستردگی جان کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
شما کُردها مردم سختی هستید. تندخو هستید، اما سخت هم هستید. صبر و حوصلهٔ بلوچ را ندارید، اما تاب سختی را دارید. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
بلوچها ذاتاً آدمهای آرام و کمهلهباشی هستند. خوی شتر را دارند. کم مینالند و زیاد بار میبرند و راه بسیار میروند. خودِ شتر. اما هرگز به اندازهای که خار گیر شتر میآید، نان و دانهٔ خرما گیر آنها نمیآید. چطور اینقدر دوام میآورند این مردم ما؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
عشق به سراغم آمد، همانطور که بیماری میآید. دوستش داشتم آنا گاوالدا
ناتان را میبینی؟ سرطان ریه گرفت درحالی که هرگز در عمرش سیگار نکشیده بود. دیوانگی در بروکلین پل استر
هرگز نباید نیروی کتاب را دست کم گرفت. دیوانگی در بروکلین پل استر
مغزم موقتاً بر یوگسلاوی متوقف شده و جنایات سارایوو و کوزو بهنظرم میآید. میلیونها آدم بیگناه که فقط بهخاطر اختلاف نظر با قاتلانشان بهقتل رسیده بودند. دیوانگی در بروکلین پل استر
وقتی هیچچیز کارساز نیست، باید با ابراز عشق بمبارانش کرد. دیوانگی در بروکلین پل استر
اسکار وایلد روزی گفته است، از بیستوپنچ سالگی همهی مردم هم سناند. دیوانگی در بروکلین پل استر
کُمدی بزرگ ریاکاری انسان هرگز پایان نمیگیرد؛ از هیچ طرف. و چه خوشت بیاید، چه نیاید، جالبترین نمایش است. دیوانگی در بروکلین پل استر
تحمل رانندهی تاکسی فیلسوفمآبی که لباسهای دست دوم ارتشی و نیروی دریایی میپوشید با آن شکم برآمده، خارج از توان است… دیوانگی در بروکلین پل استر
هیچکس در جوانی باور ندارد که ممکن است روزی بر اثر بازی سرنوشت رانندهی تاکسی شود… دیوانگی در بروکلین پل استر
عروس خانم را نگاه کن! . . چه بره آرام و مطیعی. مثل اینکه درستش کردهاند برای قربانی شدن! … آناکارنینا 2 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
فکر میکنم که سراسر دنیای ما آدمیان، مثل لایهای است از کپک روی یکی از کوچکترین سیارهها، به این نتیجه میرسم که ما ذرهای و غباری بیش نیستیم. آناکارنینا 1 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
گاهی فکر میکنم که همه چیز پوچ و یاوه است، و مرگ بهترین داروست. آناکارنینا 1 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
در دنبال عشق ما مردها به آسمان خیال پرواز میکنیم، ولی زنها در روی زمین باقی میمانند. و آناکارنینا 1 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
چه زیبائی و لطفی دارد احساس خوش تنبلی! آناکارنینا 1 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
خانوادههای خوشبخت بههمدیگر میمانند، و خانوادههای بدبخت هم هر کدام بهسبک و شیوهٔ خودشان بدبختند. آناکارنینا 1 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
میگویند ارتش آدم را مرد میکند، اما من یکی را که بدبینتر از قبل کرده. کاش کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
بنهور، ارابهات را نگهدار. نمیبینی لای چرخها گیر کردهام. کاش کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
برخلاف عقیدهی خیلیها، آرم آلمان نازی (صلیب شکسته) نشان کفر نبود، بلکه صلیب یک کارگر مسیحی بود که از تبر، از ابزار کار ساخته شده بود. مرد بیوطن کورت ونهگات
آیا متوجه شدهاید که آثار بزرگ ادبی-موبی دیک، وداع با اسلحه. . - همهی اینها دربارهی این است که انسان بودن چه چیز گندی است. مرد بیوطن کورت ونهگات
به کشورهای کمونیستی نگاه کنید: میلیونها عکس لنین که به هر جا میروید به نمایش گذاشته شده حتما عشق به لنین را باعث نمیشود. جاودانگی میلان کوندرا
در وجود همه ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه میدهد. جاودانگی میلان کوندرا
اتاق، توی هیچ نقشهای نیست اتاق اما داناهیو
با بچهها عکس میگیرند ولی بازی نمیکنند. اتاق اما داناهیو
هر بار به عدد درست میرسم، ولی مطمئن نیستم اتاق اما داناهیو
معنی درد کشیدن اینکه داره خوب میشه اتاق اما داناهیو
همیشه صبحها گوگولم سفت میشود. احمق. با دست هلش میدهم پایین. اتاق اما داناهیو
مردم برای نجات خودشان به هر کاری حتی خودکشی دست میزنند. کنستانسیا کارلوس فوئنتس
این تصمیم است که ما را میگیرد همه نامها ژوزه ساراماگو
عکسهای قدیمی ما خیلی فریبنده هستند…شخصی را که ما در عکسها نگاه میکنیم دیگر وجود ندارد. همه نامها ژوزه ساراماگو
چیزی خسته کنندهتر از این نیست که آدم مجبور باشد نه با نفس خود که با یک مفهوم انتزاعی بجنگد. همه نامها ژوزه ساراماگو
هیچ کس نمیتواند در مورد خود بگوید که چگونه آدمی است. اما گاهی میتوانیم بگوییم که چگونه آدمی نیستیم. دلهره هستی آلبر کامو
اساطیر به خودی خود حیاتی ندارد. آنان منتظرند که ما در نقش آنان بازی کنیم. دلهره هستی آلبر کامو
بالاخره آدمی یک چیزی پیدا میکند که دلش را خوش کند. بیگانه آلبر کامو
ما زندگی میکنیم و دیگران رویای زندگی ما را میبینند. آدم اول آلبر کامو
فقط صاحب آنچه جبری است هستیم. آدم اول آلبر کامو
جوان که بودم از مردم چیزی میخواستم که نمیتوانستند بدهند: دوستی پیوسته، عاطفه مدام…حال یاد گرفتهام از آنان چیزی بخواهم کمتر از آنچه میتوانند بدهند: همنشینی بیکلام. آدم اول آلبر کامو
بیخودی که انقلاب نکرده بودند. از آن قماش آدم هایی بودند که به بابانوئل اعتقاد داشتند. آدم اول آلبر کامو
ویار گفت: «جنگ همیشه بوده است. ولی مردم زود به صلح عادت میکنند. آنوقت خیال میکنند حالت عادی همین است. نه، حالت عادی همان جنگ است.» آدم اول آلبر کامو
بله، رسم روزگار چنین است… سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
مخربترین دروغشان این است که پول در آوردن برای همهی آمریکاییها کار آسانی است. سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
علیرغم اینکه آمریکا ملت فقیران است، فقیر بودن برای یک آمریکایی جرم محسوب میشود. سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
بیلی دوست نداشت با والنسیای بدترکیب ازدواج کند. والنسیا یکی از علائم بیماری او بود. سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
وقتی اون صورتای تازه اصلاح شدهرو دیدم، بهشدت جا خوردم و بهخودم گفتم: «خدای من، خدای من - اینکه جنگ صلیبی کودکان است.» سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
تازه اگر جنگ هم مثل روخانههای یخ پشتسر هم راه نمیافتاد، باز هم آدمها راست راست میمردند. سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
از آدمهایی که توی معادن طلا کار میکنند بیشتر پول در میاد تا خود معادن برادران سیسترز پاتریک دوویت
مترسک به نظرم آشنا آمد. کت و کلاه و شلوار پدرمان تنش بود. برادران سیسترز پاتریک دوویت
دندونهام میریخت و من کیف میکردم. موهام میریخت و من عشق میکردم. برادران سیسترز پاتریک دوویت
این قدر اوضاعم خراب بود که اگه یه تمساح هم حاضر میشد رخت خوابش رو با من قسمت کنه بیمعطلی باهاش ازدواج میکردم. برادران سیسترز پاتریک دوویت
تمام طول زندگیمان به سوی آنچه تصور میکنیم نور است پیشروی میکنیم، در حالی که احتمالا منبع نور مدتهاست از بین رفته. امونرا ویکتور پلوین
دستهای مکانیکی و اینجور چیزها که البته هیچکدامشان کار نمیکردند و فقط محظ خاطر دوربینهای تلویزونی ساخته شده بودند و انصافا هم گولزنک بودند. امونرا ویکتور پلوین
این مذاکرات اهمیت زیادی داشت چون دشمنان ما نباید متوجه میشدند که ما اصلا سلاح اتمی نداریم. امونرا ویکتور پلوین
ما بیشتر اوقات از نو شروع میکنیم… به همین دلیل است که بیشتر اوقات تمایلی به انجام هیچ کاری نداریم و اگر هم داشته باشیم سر میگذاریم به دشت. این همان همهفن حریفیِ منفعلانهی ماست، همان تنبلی پر از فعالیت ما. مقصر کیست آلکساندر هرتسن
خوشا به سعادت کسی که ادامه دهندهی کاری است که پیش از او شروع شده… نیمی از زندگی خود را برای انتخاب کردن هدر نمیدهد. مقصر کیست آلکساندر هرتسن
انسان، انگل گاو است. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
بعضی افکار از بمب هم مخربترند. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
ما چقدر در برابر چاپلوسی، بیدفاعیم! سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
در جامعهای که با تهدید اداره میشود، هیچ ادعایی نمیتواند جدی تلقی شود. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
دنیا در حال تبدیل شدن به اردوگاه اسراست؟ سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
وقتی ما گوری را با سنگ میپوشانیم، یعنی نمیخواهیم مرده بازگردد. سنگ سنگین بهمرده میگوید: «همانجا سرجایت بمان!» سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
در گورستان همیشه صلح برقرار است. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
فرهنگ با تولید بیش از حد، با بهمنی از کلمات و با جنون کیفیت در حال از بین رفتن است. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
هرکسی که هدفش چیزی بالاتر باشد، باید انتظار این را داشته باشد که روزی سرگیجه بگیرد. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
دنیا چیزی نیست جز اردوگاه شلوغ و وسیع بدنها سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
فهمیده بود که برای زندگی در کنار هیچ زنی بهدنیا نیامده است و همیشه باید مجرد باشد. سبکی تحملناپذیر هستی میلان کوندرا
همیشه به آن جایی بازمی گردیم که در انتظارمان هستند. سفر آقای فیل ژوزه ساراماگو
کسی را از تقدیر گریز نیست. سفر آقای فیل ژوزه ساراماگو
به گفتهی ویشنو، با هر آن چه هست باید ساخت. سفر آقای فیل ژوزه ساراماگو
بههیچ دردی نمیخورم ولی عاشقتم پستچی همیشه 2 بار زنگ میزند جیمز کین
«بلند کردنِ زن یه آدم جرم نیست، ولی بلند کردنِ ماشینش سرقته.» پستچی همیشه 2 بار زنگ میزند جیمز کین
«فقط تو و من و جاده» پستچی همیشه 2 بار زنگ میزند جیمز کین
عین شیر داشت میغرید و دندون قروچه میکرد. این حالشتو دوست داشتم. پستچی همیشه 2 بار زنگ میزند جیمز کین
دوباره راه افتاد سمت سالن، اما من جلوشو گرفتم. «بیا بذاریم قفل بمونه.» پستچی همیشه 2 بار زنگ میزند جیمز کین
حتی دریغ از تهماندهی یک بلیط تئاتر بودن یرژی کوشینسکی
تا زمانی که ریشهها خشک نشدند همه چیز درست است و ختم بهخیر میشود. بودن یرژی کوشینسکی
یادشان رفته بود ما برهنه بهدنیا میآییم و برهنه از دنیا میرویم. بودن یرژی کوشینسکی
هیچکس از آدم رو به موت خوشش نمیآید چوت کمتر کسی درباره مرگ میداند. بودن یرژی کوشینسکی
تا به آدمها نگاه نکنی وجود ندارند. بودن یرژی کوشینسکی
چنس با عوض کردن کانال تلویزیون، خودش را عوض میکرد. بودن یرژی کوشینسکی
در برزیل میگویند دل آدم جنگل تاریکی است دشمن جان مکسول کوتسی
برای قضاوت درباره یک رژیم، دانستن اینکه مقامات آن به چهچیزی میخندند اهمیت اساسی دارد. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
گفتم: «آزادی یعنی که انسان این امکان را داشته باشد شک کند، اشتباه کند، جستوجو کند، حرفش را بزند، بتواند به هر مقام ادبی و هنری و فلسفی و چه مقام مذهبی و اجتماعی و حتی سیاسی نه بگوید.»
آن مقام بلندپایه فرهنگی با حالتی انزجارآلود گفت: «این که شما میگویید یعنی ضد انقلاب» خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
ما انتخاب میکنیم یا انتخاب میشویم؟ خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
خدای من، کمکم کن که در زندگی محتاج به خیانت نباشم… خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
هرکسی باید به فکر کار خودش باشد؛ این اندرزی بود که در هر فرصتی به ما یادآوری میشد. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
وقتی سن آدم از یک حدی گذشت، دیگر خودش از چیزی لذت نمیبرد. بلکه به خوشی دیگران خوش است. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
کلیسا نمیتواند ملتها و ارتشها را به چیزی بیش از دعا فراخواند. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
نوشته بود: این کشور بهترین جمهوریای است که رو به زوال میرود. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
راستش… آدم نمیتونه راستش رو بگه وقتی یه اسلحه به طرفش گرفتن. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
«…میدونی خوبیِ صدا خفهکن چیه؟» ماشه را کشید. «خوبیاش این که خفه میکنه» آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
ما سلاح اجارهای روح انسان بودیم. ما نخ عروسکهای خیمهشببازی را تاب میدادیم و انسانها برایمان میرقصیدند. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
ما شما را وادار میکردیم چیزی را بخواهید و آن چیز در دست کسی بود که میخواست به ما پول پرداخت کند. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
اما یکی از دلایل برای خودکشی این بود که دوست داشتم زنم جسدم رو ببینه. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
او در داخل تابوت سالمتر از پشتِ میز کار بود. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
آنچه را فکرش را هم نمیکردیم این بود که با بروز افول اقتصادی تازه فهمیدیم نیروی کار چندان ضروریای نیستیم و اینکه قرار است ما را مثل کارتن خالیِ کالاهای خریداری شده دور بیندازند. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
حتی عکسهای عزیزانمان را که برای تقویت روحیه روی نمایشگر رایانه چسبانده بودیم، باعث ملال میشد. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
واقعیت این بود که هر روز کسل بودیم. کسالت و ملال ما مستمر بود، کسالتی جمعی، و کسالتی که از بین نمیرفت چون ما از بین نمیرفتیم. آنگاه به پایان رسیدیم جاشوآ فریس
+پول را نمیگیرید؟ چرا؟ ++یک نصفه سیگار را یا نباید به کسی داد، یا باید همینطوری داد. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
عجیب است. با آن پاهای برهنه و آن ژندهپارهای که به تنش بود، بیشتر به کسی میماند که خودش را دزد زده باشد. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
هیچوقت نباید به کسی که دستگیر شده خندید، هیچوقت. خروج اضطراری اینیاتسیو سیلونه
زندگی سراسر جنگ است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
تا زمانی که انسانها توانایی فکر کردن دارند نمیتوان درباره مسائل زندگی به وحدت نظر رسید. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
وحشت قانونی ندارد، هدفش ارعاب است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
فاشیستی که دیگر رهایی نیست بلکه استبداد است. فاشیستی که دیگر نجات ملت نیست بلکه دفاع از منافع خصوصی پستترین و کریهترین و بستهترین کاستهای ایتالیاست. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
هر کدام از دیکتاتورها منعکسکننده ضعف کشورشان بوده است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
بسیاری از تجاوزات که به آزادیهای مردم میشود در انتخابات عمومی به تصویب رسیده است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
خطرناکترین خرافهها آنهایی است که برای همه عادی و متداول شده و حتی متوجه خرافه بودن آنها هم نمیشویم. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
انتقاد از پیشوا در حضور کسی که به او اعتقاد دارد به منزلهی حمله به جنبی از شخصیت خود اوست که تعالی یافته و به کمال رسیده است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
هر ملتی لایق همان دولتی است که دارد. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
بوتهی خار، فرمانروایی را بر درختهای دیگر میپذیرد چون کاری از این بهتر از دستش بر نمیآید. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
حقیقت این است طبقه حاکم رو به انحطاط دقیقا به همه بیماریهای دوران کهولت از جمله ناشنوایی دچار میشود. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
پیروزی نازیسم تا حد زیادی ناشی از حماقت مخالفان آن بوده است مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
این فرهنگ همگانی از طریق گسترش عظیم وسائل به اصطلاح ارتباط جمعی خود مینمایاند و نتیجه آن یکیکردن برداشتهای همه افراد و بازداشتن آنان از هر نوع تفکر مستقل است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
دیکتاتوری رژیمی است که در آن مردم به جای فکر کردن نقل قول میکنند. و همه هم از یک کتاب نقل قول میکنند. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
هر کس در هر حرفهای که شکست میخورد به سیاست رو میآورد و فکر میکند. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
سرچشمه اصلی نازیسم، همان سرچشمه آبجو است مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
مختصر اینکه همه چیز افتضاح است. روسلان وفادار (فاجعه وفاداری در روزگار اسارت) گئورگی ولادیموف
چه میشد اگر این جسد بهناگاه برمیجست و به ما ثابت میکرد که دیری است مردهایم. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
اما انگار آمریکاییها جایی که برای منافع خودشان زرنگی نشان نمیدهند، پاک خنگ میشوند. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
تیربار برای روز و بوسه برای شب. مگر مرد کجا خودش را نشان میدهد؟ توی میدان یا رختخواب، نه توی انتخابات. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
شاید همهی ما سعی میکنیم شریف باشیم. این سرگرمی ملیمان است. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
زبان به ما رخصت دیدن میدهد. بدون کلمات ما کوریم. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
میترسم که عاشقت شوم گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
میخواهم جنازهای خوشقیافه باشم. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
ناچار نبودی تنها باشی، چون از همان لحظهای که تو را دیدم، زندگی دومی برای خودت داشتهای بیآنکه بدانی در هزاران ذرهی احساس و در رویاهای من عزیز بودهای گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
پس آنکه تنها و گرسنه بود تو بودی گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
من از دنیایی که پر از طرفداران جیغجیغوی حق رای زنان باشد میترسم گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
محکمترین بهانه برای دوست داشتن کدام است؟ گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
تنهاییْ غیبت زمان است. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
دستورالعملی ساده برای آنکه سرباز خوبی باشید: همیشه سعی کنید خود را به کشتن بدهید. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
من از تو میپرسم کدام مهمتر است، طرز زندگی ما یا طرز مردنمان؟ گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
تنها راه نجات از فساد، جوانمرگی است. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
ما تا ابد گرفتار این مشغلهایم که هرکس را که رنگ پوستش متفاوت است بکشیم. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
خدا به شیطان احتیاج دارد و گل به کود گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
بهزوجهای عاشق سفارش میکردم که وقت معاشقه همدیگر را گاز بگیرند! بله، گاز، مثل حیوانات همدیگر را بخورند… گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
چه کسی ژنرالم کرد؟ بهتان میگویم چه کسی؟ بدبختی مرا ژنرال کرد. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
مرگ چیزی نیست مگر ابطال قوانین طبیعت گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
مرزی هست که ما فقط شبانه دلِ گذشتن از آن را داریم؛ مرز تفاوتهای خودمان با دیگران، مرز نبردهامان با خودمان گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
دلش میخواست ما بکشیمش، ما مکزیکیها گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
درست در همین آمبولانسی که نشان صلیب سرخ دارد، گاز حمل میشود. - داستان بفرمایید اتاق گاز بانوی بهشتی جمعی از نویسندگان
این قانون اردوگاه است که آدمهای روانهمرگ را باید تا آخرین لحظه فریب داد. این تنها شکل جایز ترحم است - داستان بفرمایید اتاق گاز بانوی بهشتی جمعی از نویسندگان
کتابهایی که تو میخوانی از نظر من آتوآشغال است و کتابهایی که من میخوانم از نظر تو مزخرف. چرا ده سال پیش متوجه این نشدیم؟ - داستان تقسیم طولانی ساحره سرگردان ری برادبری
دیکنز؟ این قرن هنوز کسی مثل او را بهخودش ندیده - داستان تقسیم طولانی ساحره سرگردان ری برادبری
چگونه به لحظهای که از آدم بودن دست میکشید، پی میبرید؟ انجمن اخوت ناقصالعضوها برایان اونسن
آگاهی ارزشمندترین کالاست. باید معامله بکنیم؟ من در ازای یه عضو، آگاهی رو معامله میکنم انجمن اخوت ناقصالعضوها برایان اونسن
همه چیز یه جور بازسازی چیز دیگهس انجمن اخوت ناقصالعضوها برایان اونسن
همیشه وقت هست که آدم بعدا خرید کند انجمن اخوت ناقصالعضوها برایان اونسن
به سوی تمثال مسیح مصلوب حمله بردند: دشمن اینجاست - ج۲ یادداشتها (4 جلدی) آلبر کامو
کارهایی است که از سر علاقه میکنیم… و کارهایی از سر اجبار به زیستن - ج۱ یادداشتها (4 جلدی) آلبر کامو
وسط یک تناقض زندگی میکنیم - ج۱ یادداشتها (4 جلدی) آلبر کامو
همه روز وقتم را تلف میکنم و دیگران میگویند بسیار فعالم - ج۱ یادداشتها (4 جلدی) آلبر کامو
تجربه به سر آدم میآید یادداشتها (4 جلدی) آلبر کامو
من به جلو خم شدم و بشکنی زدم. «شما میدانید که این چیست؟» «این مدت زمان مشخصی است که نیاز است از مجمع ملل متحد خارج شد.» بازگشت هیتلر تیمور ورمش
حتی برلین بمباران شده هم اینچنین غمگین به نظر نمیرسید بازگشت هیتلر تیمور ورمش
چه تعداد دیگری باید بمب به شهرهایشان پرتاب میکردیم تا درک کنند که آنها دوستان ما هستند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
این مطبوعات ثروت ملی را به هدر میدهند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
بزرگترین احمقهای کشور علایقشان را در سرمقاله پیدا میکنند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
او یک بار میلیونها نفر را کشته بود. در حال حاضر نیز میلیونها نفر او را در یوتیوب تشویق میکنند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
در جبهه غرب در سال ۱۹۱۶ مردههایی دیده بودم با چشمهای مشکی و موهای تیره که از شما شادتر به نظر میآمدند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
به راستی رهبر بدون مردم، هیچ چیز نیست و حتی نقشاش هم دیده نمیشود. بازگشت هیتلر تیمور ورمش
اینکه یک رهبر باید همه چیز را بداند تصور غلط ذایجی است. بازگشت هیتلر تیمور ورمش
هیچ تضمینی برای بقا در موقعیت بحرانی نیست بازگشت هیتلر تیمور ورمش
اما هنوز هم لباس کثیف یک سرباز احترامش بیشتر از کت تمیز یک سیاستمدار دروغگوست بازگشت هیتلر تیمور ورمش
اولین قدم مبارزه همیشه روشنگری است بازگشت هیتلر تیمور ورمش
باحالتی مبهم به من نگاه کرد: «منظورم رابطه با ذوستدخترتان بود. مقصر چه کسی بود؟» گفتم: «نمیدانم. احتمالا چرچیل» بازگشت هیتلر تیمور ورمش
همهی جای این خاک بدبخت پر است از جسد. مدرک آگوتا کریستف
اگر من را زنده بگذارند، جامعه دو یا سه کتاب گیرش میآید، به جای جسد من. مدرک آگوتا کریستف
صمیمانه من را میبوسید، ولی خودم میدانستم که فقط برای کشف بوی الکل و سیگار این کار را میکند. مدرک آگوتا کریستف
خواهرم را تازه خفته کردهام… مدرک آگوتا کریستف
یک آتش واقعی پشت درها میسوخت، یک سری آدم آتشی روشن کرده بودند تا آدمهای دیگر را توش بسوزانند. مدرک آگوتا کریستف
هر آدمی فقط واسه نوشتن یک کتاب به دنیا آمده. نه هیچ کار دیگری. مدرک آگوتا کریستف
چشمانت را متوجه دوناتها بکن، و نه متوجه سوراخ وسطشان آدمکش کور مارگارت اتوود
لعنت بر سبزیخواران، همهٔ خدایان گوشتخوارند. آدمکش کور مارگارت اتوود
یک مثل بینشان رواج داشت: فقط کورها آزادند. آدمکش کور مارگارت اتوود
معتقد بودند توجه به فرهنگ میتواند روحیه انسان را بهتر کند. شاید هم فقط زنها این عقیده را داشتند. آنها هنوز هیتلر را ندیده بودند که به اپرا میرفت. آدمکش کور مارگارت اتوود
هر چیزی به ما نارو میزند: جسم یک علامت میدهد و حالت چهره یک چیز دیگر نشان میدهد؛ کلمات ضد خودشان میشوند؛ ذهن بهمان کلک میزند؛ مرگ مرگ را اغفال میکند… حواستان باشد زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
مالکیت خصوصی اشکالی ندارد رفیق، بهشرطی که ما را هم شریک کنی! زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
جذاب بودن یعنی اینکه غمگین و مفلوک باشی و پروست بخوانی زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
شراب این خانه تا بخواهی گیراست، اما مستیاش دوامی ندارد. زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
هر سربازی ممکن است روزی ژنرال شود. زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
سکوت هم میتواند مایهی قدرت شود. زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
همان وقت فهمیدم اطلاعات سرچشمه قدرت است، اما مهم این است که راه استفاده از آن را بدانی زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
آدم، مبتذل و راضی باشد بهتر است تا مفلوک و فرهیخته. زندانی لاسلوماس کارلوس فوئنتس
احمق کسی است که بخواهد همه مثل او زندگی کنند، چنین ملتی هم ملت احمقی است. روسلان وفادار (فاجعه وفاداری در روزگار اسارت) گئورگی ولادیموف
زمانی که یک گله همگام و هماهنگ به هدف مشترکی خدمت میکنند، جایی برای بروز عواطف تند باقی نمیماند. روسلان وفادار (فاجعه وفاداری در روزگار اسارت) گئورگی ولادیموف
لقمهای را که بیدرنگ پنهان نکرده باشی محال است دوباره به دست آوری روسلان وفادار (فاجعه وفاداری در روزگار اسارت) گئورگی ولادیموف
بدون سگها، چه تعقیبی میتواند باشد! روسلان وفادار (فاجعه وفاداری در روزگار اسارت) گئورگی ولادیموف
میدونی کلنل، بیست سال پیش که اینجا اومدم عاشق دختری شدم که تو همین خونه زندگی میکرد. لنگه نداشت پیشروی دکتروف
پرسیده بود، من چه مزهایام؟ گفته بود، مزه کیک بادومی که وسطش پر از خامهی شیرین باشه پیشروی دکتروف
عقابا رو میبینی؟ یه مشت از این داشته باشی میتونی مث عقاب بالا بپری، خیلی بالاتر از زمین. عکس عقاب رو پول معنیش همینه پیشروی دکتروف
کی قسم آدمی رو که هفتتیر روی سرش گذاشتن باور میکنه؟ پیشروی دکتروف
وقتی به قصد نشان دادن ماه انگشتت را به آسمان میگیری، احمقها به جای نگاه کردن به ماه انگشت تو را ماه نگاه میکنند 1 مرد اوریانا فالاچی
تو دادگاهیام که شما توش دارین شکنجهگرایی رو شکنجه میکنین که قبلا قربانیانشونو محاکمه میکردین 1 مرد اوریانا فالاچی
اژدهایی که نمونه دموکراسی تو دنیاس با تموم کشورای استبدادی یه وجه مشترک داره و اونم یک دولت قوی و زورگوی بی رحم با قانونای خشک دیوونه کنندس 1 مرد اوریانا فالاچی
هر کی تخمشو نداره زیر چتر علت و معلول ایدئولوژیک قایم میشه 1 مرد اوریانا فالاچی
سه روز اول اعتصاب غذا از همه جاش سخت تره… 1 مرد اوریانا فالاچی
تو جنگ دشمن یه آدم نیست، یه هدفه که باید بهش نشونه رفت 1 مرد اوریانا فالاچی
آخر از همه نوبت کشیشا بود که خلاصهی هرجور قدرت تو گذشته و حال و آیندهان. 1 مرد اوریانا فالاچی
فقط یک راه مانده: از پنجره به پرتگاه دفاع لوژین ولادیمیر ناباکوف
با این آدمهای مریض نمیشود یک به دو کرد. حباب شیشه سیلویا پلات
حتی خندهاش هم خپلی بود. حباب شیشه سیلویا پلات
و میدانستم که به رغم تمام آن گلها و بوسهها و شامهایی که بک مرد قبل از ازدواج نثار زنی میکند، آنچه که در خفا و پس از پایان مراسم ازدواج میخواهد آن است زن درست مثل کفش پاک کن آشپزخانه خانم ویلارد زیر پایش بیفتد. حباب شیشه سیلویا پلات
معمولا بعد از یک استفراغ مفصل آدم احساس آرامش میکند. حباب شیشه سیلویا پلات
تصویر ما برای خودمان بزرگترین راز خود ماست. جاودانگی میلان کوندرا
به کشورهای کمونیستی نگاه کنید: میلیونها عکس لنین که به هر جا میروید به نمایش گذاشته شده، حتما عشق به لنین را باعث نمیشود. جاودانگی میلان کوندرا
در وجود همه ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه میدهد. جاودانگی میلان کوندرا
هنوز یادت هست؟ پیچ و تاب اندامش را؟ هاهاها ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
لابد زمانی که سر و کله انسان نئاتدرتال روی زمین پیدا شده بود ، میمونها به خنده افتاده بودند. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
آخرین بازماندگان شامپانزهها هنوز که هنوز است به دیده تحقیر به انسان نگاه میکنند. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
هیچ حریم خصوصی را، حتی درون جمجمه انسان نمیپذیرفتیم. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
این قرن، بیمار است. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
حزب دیگر سازمان سیاسی نبود؛ چیزی نبود مگر تودهای گوشت خونآلود با هزار دست و هزار سر. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
در زندان، هیچچیز بدتر از آگاهی از بیگناهی خود نیست. ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر
ما هم میتوانیم خوب و نجیب باشیم، اما فقط وقتی که همه چیز بر وفق مرادمان باشد. برادران کارامازوف 2 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
اصلاحات، وقتی که زمینه برای آن فراهم نشده باشد، مخصوصا اگر نهادهایی باشند که نسخه بدل خارجی باشند، چیزی جز خرابی به باور نمیآورند. برادران کارامازوف 2 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
به پسر مدرسهای روسی نقشه ستارگان را، که درباره آن چیزی نمیداند، نشان بدهید و روز بعد نقشه را با اصلاحات برمیگرداند. برادران کارامازوف 2 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
آقایان، همگی ستمکاریم، همگی هیولاییم، همگی مردان و مادران و اطفال طفل معصوم را به گریه وا میداریم. برادران کارامازوف 2 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
اگر زیاد بدانی زود پیر میشوی برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
نمیتوانید درباره کسی حکم کنید. چون هیچکس نمیتواند درباره یک مجرم حکم کند، تا اینکه تشخیص دهد خودش هم به اندازه همان شخصی که روبهرویش ایستاده، مجرم است. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
هیچکس از درد کسی دیگر آگاه نیست. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
در حقیقت همگی ما در برابر یکدیگر مسئولیم، حیف که آدمها این را نمیدانند. اگر میدانستند، دنیا در دم بهشت میشد. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
هریک از ما نسبت به تمام انسانها گناه کردهایم، و من بیش از هرکس دیگر. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
انسان آنقدرها که در جستجوی اعجاز است در جستجوی خدا نیست. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
ای سالک، بگذار بگویمت که امر پوچ بر روی زمین بسیار ضروری است. دنیا بر پایه پوچیها استوار است… برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
جانور نمیتواند به ستمبارگی انسان باشد، که ستمش بسیار هنرمندانه است. ببر فقط میدرد و به دندان میکشد، از او جز این بر نمیآید. هرگز به فکر میخ کردن مردم با گوش نمیافتد… برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
اگر خدا نبود، لازم بود اختراعش کنند. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
…اما ماندن تا هفتاد سالگی افتضاح است. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
مهم این است بدانی چطور یکی را غافلگیر کنی. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
اگر خدا را اختراع نمیکردند، تمدنی در کار نبود. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
خدا روشنایی را روز اول آفرید، و خورشید و ماه و ستارگان را به روز چهارم، روز اول روشنایی از کجا آمد؟ برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
پدران مقدس، میدانید، شما خون مردم را میمکید! برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
آدمها، حتی گناهکاران بیش از حد تصور ما ساده و سادهدلاند. و خود ما هم چنینیم. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
آمین آمین، به شما میگویم اگر دانه گندم که در زمین میافتد نمیرد، تنها ماند: اما اگر بمیرد، ثمر بسیار آرد. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
فقط یک سلاح واقعاً موثر دارد و آن خنده است. بیگانهای در دهکده مارک تواین
گفت: «عجب الاغی هستی! تو اینقدر نفهمی که تا بحال متوجه نشدهای که عقل و خوشبختی مانعهالجمع است؟ هیچ فرد عاقلی نمیتواند خوشبخت باشد، زیرا درنظر عاقل زندگی یک امر واقعی است و او میبیند که این امر واقعی چه چیز وحشتناکی است. فقط دیوانگان میتوانند خوشبخت باشند، و آنهم نهبسیاری از آنها. بیگانهای در دهکده مارک تواین
آدم ابوالبشر یک نفر ریاکار و جبون بود و این صفات هنوز در ختم و ترکهٔ او بقوت خود باقی است: این شالودهای است که تمدن باید تماماً روی آن بنا شود. بنوشید بسلامتی بقای ریا و جبن! بیگانهای در دهکده مارک تواین
شیطان گفت: «ملاحظه میکنید که بطور مداوم ترقی ادامه دارد. قابیل جنایت خود را بوسیلهٔ یک قلبه سنگ مرتکب شد، عبرانیان بوسیلهٔ نیزه و شمشیر خون مردمان را میریختند، یونانیان زره و فن ظریف تشکیلات نظامی و سرداری را بدان افزودند، مسیحیان توپ و باروت آوردند، و همین ملت تاچندی دیگر بقدری در فن آدمکشی ترقی خواهد کرد که عموم مردم معترف خواهند شد که الحق اگر تمدن مسیحی نبود جنگ تا ابدالدهر امر ناچیز و بیمقدار باقی میماند.» بیگانهای در دهکده مارک تواین
شیطان گفت: «من شاهد ساخته شدن بشر بودهام. بشر از گل ساخته نشده بلکه از لجن ساخته شده، باری قسمتی ازو لجن است!» بیگانهای در دهکده مارک تواین
آیا این نگونبختان جنایتی مرتکب شدهاند؟نه. پس چه کردهاند که اینطور باید قصاص پس دهند؟ هیچ. تنها گناهشان این است که از تخم و ترکهٔ نژاد احمق انسان هستند. بیگانهای در دهکده مارک تواین
هیچ حیوانی هرگز مرتکب عمل بیرحمانه نمیشود. این عمل منحصر به کسانی است که «قوهٔ تمیز اخلاقی» دارند. حیوان وقتی هم که آزاری میرساند، در کمال معصومیت این کار را میکند. عمل او تباه نیست. برای آن آزار نمیرساند که بصرف آزاررساندن لذت میبرد. این کاری است که فقط از انسان سرمیزند. موجب و مسبب آنهم همان «قوهٔ تمیز اخلاقی» کذایی او است! بیگانهای در دهکده مارک تواین
شیطان گفت: «نخیر، این عمل انسانی است. نباید با استعمال نابجای این کلمه بهحیوانات اهانت کنی؛ حیوانات مستحق چنین توهینی نیستند.» بیگانهای در دهکده مارک تواین
«ثروتمندان جز خودشان بفکر هیچکس نیستند. فقط فقرا نسبت بهفقرا احساس همدردی میکنند و بدرد آنها میرسند.» بیگانهای در دهکده مارک تواین
ما فنا شدیم. هر یک به تنهایی به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
ترفند معمول: مهربانی کردن به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
اغلب احساس میکرد چیزی جز اسفنجی انباشته از عواطف انسانی نیست. به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
حیف که در ازدواج بد آورد و الا فیلسوف بزرگی میشد. به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
آدمهای در مغز تاریک و فکر ناقص بچه گرگ به مثابه همان خدایانی بودند که بشر به آنها عقیده داشت. سپید دندان جک لندن
متن قانون این بود: یا بخور یا خورده شو. سپید دندان جک لندن
حق حیات برای یکی خوردن دیگری بود و برای دیگری آن بود که خورده نشود. سپید دندان جک لندن
او از این به بعد چه بود؟… غذای سادهای برای دندانهای قحطی زده، لقمه گرم و نرمی برای معدههای وحشی… سپید دندان جک لندن
ماده گرگ غدار اکنون دیگر دست از عشوه و ناز و مهر و محبت ساختگی خود برداشته و به صف دشمنان پیوسته و با قساوت و بیرحمی تمام میغرید و بر وی میتاخت. سپید دندان جک لندن
پدربزرگ حتی درد هم که میکشید لبخند میزد. رگتایم دکتروف
همیشه آنقدر جدی و ناکام بهنظر میرسید که زنها یاورشان میشد که عاشق است. خیال میکردند شاعر است. رگتایم دکتروف
خوب پس، اعتصاب پیروز میشود، اما بعد چی؟ رگتایم دکتروف
چهگونه میشود که تودهها اجازه میدهند که به دست عده معدودی استثمار شوند؟ جواب این است: از این راه که آنها را قانع میکنند که خودشان را توی جلد آن عده تصور کنند. رگتایم دکتروف
آمریکا یک کشور بزرگ سراسر گوز بود. رگتایم دکتروف
تو هم مثل همه جندهها به عفت و عصمت خیلی اهمیت میدی. رگتایم دکتروف
از شما میخواهند که زنان را به قید اسارت درآورید نه در قید محبت. رگتایم دکتروف
مسافران کشتی مشتریهای تازه او بودند، چون که مردمان مهاجر به پرچم آمریکا خیلی اهمین میدادند. رگتایم دکتروف
آینده چیزی به غیر از مصیبتهای بزرگ نیست. رگتایم دکتروف
من این وسط چهکارهام که بخندم. نه، من نخندیدم. نوکر جماعت که حق خندیدن ندارد… همزاد (شعری پترزبورگی) فئودور داستایوفسکی
این کلهی من هم برای خودش حکایتی است. صحبت حماقت که باشد گاهی ده دیوانه را حریفم. همزاد (شعری پترزبورگی) فئودور داستایوفسکی
بالای بالهای مرغ که از روشان بخار بلند میشود دستنوشته مقوایی کوچکی به چشم میخورد که روش نوشته: «زندگی چیزی است که برایت اتفاق میافتد، وقتی داری برای چیز دیگری برنامه میریزی!» / داستان: زندگی با الگو خواب خوب بهشت سام شپارد
به تو فکر میکنم و همین مرا خوشحال میکند. بیچارگان فئودور داستایوفسکی
ماندن در گوشهای که بدان عادت کردهای بهتر است. حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. / نقلقولها از ترجمه خشایار دیهیمی. بیچارگان فئودور داستایوفسکی
بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدمهای بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند، تا بدبختیشان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود. بیچارگان فئودور داستایوفسکی
چرا باید کلاغ سرنوشت برای بچهای که هنوز در شکم مادرش است قار قار خوشبختی سر دهد اما بچه دیگری در یتیم خانه پا به دنیای خداوند بگذارد؟ بیچارگان فئودور داستایوفسکی
آه، تو هرچه میخواهی بگو، اما، هیچ زنی در شیکی و طنازی به پای زن پاریسی نمیرسد. / داستان ابری کوچک دوبلینیها جیمز جویس
اما تن من چون چنگ بود و کلمات و حرکات او چون انگشتانی که بر تارهای آن میدوید. / داستان عربی دوبلینیها جیمز جویس
زندگی همین است دیگر… انسان انتظار کسی را میکشد که هرگز نخواهد آمد. توقف در مرگ ژوزه ساراماگو
این حقیقتا رسوایی بزرگی بود. فردی که میبایست دو روز قبل بمیرد، هنوز هم به زندگی ادامه میداد. توقف در مرگ ژوزه ساراماگو
البته این که میگویند مرگ هرگز نمیخندد حقیقت دارد، اما شاید تنها دلیل این امر، فقدان لب باشد. توقف در مرگ ژوزه ساراماگو
تنها راه سرنگونی اژدها این است که سرش را قطع کنیم. تمیز کردن کثافات زیر ناخنش دردی را دوا نمیکند. توقف در مرگ ژوزه ساراماگو
بهتر است گوش کنید جناب نخست وزیر! بدون وجود مرگ رستاخیزی وجود نخواهد داشت و بدون رستاخیز هم دیگر نیازی به کلیسا نخواهد بود! توقف در مرگ ژوزه ساراماگو
تحمل کن یا خفه شو موسیقی شانس پل استر
اگر به خدا ایمان داریم معنایش این است که خسته شدهایم. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
در یک زن تنها یک رحم و دو تخمدان میبینند و هرگز نه یک مغز. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
من بچهکشی بدتر از جنگ نمیشناسم، جنگ یک بچهکشی دسته جمعی است از بچههای بیست ساله. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
زن بودن یعنی آکادمی خونشناسی نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
خدا پیرمردی است با ریش سفید، و مریم نیز مرغی که بی او نمیتوانست صاحب جوجه شود. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
در هر نظام و حکومتی که که تو در آن زاده میشوی، مرام و مسلک این دستگاه هرچه که باشد، همیشه یک نفر هست که قالی یک نفر دیگر را تمیز میکند، همیشه دختر کوچولویی هست که به خاطر میل خوردن شکلات تحقیر میشود. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
وقتی که آدم تنهاست راحتتر سرکشی میکند، وقتی که آدم با دیگران زندگی میکند آسانتر تسلیم میشود. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
هرگز نفهمیدم که برای اینگونه خندیدن چه میکند ولی گمان میکنم علتش زیاد گریه کردن باشد. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
مختصر علاقهای که نسبت به او احساس میکردم با دوتا مکالمه تلفنی از بین رفت. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
اگر مرد به دنیا آمدی، از این بیم نخواهی داشت که در خم یک کوچه تاریک به تو تجاوز شد. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
در افسانههایی که مردها برای توضیح دادن زندگی ساختهاند، اولین مخلوق یک زن نیست، مردی به نام آدم است. حوا بعدا سر میرسد برای آنکه آدم را سرگرم کند و گرفتاری به بار آورد. نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
یک سیگار وجود خود را به آتش میکشد، میسوزد، و میسوزد و تا زمان خاکستر شدن بر لبان صاحب خود بوسه میزند. سرور من، بدان که من سیگار تو هستم. جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان جهان) اوریانا فالاچی
تقریبا تموم درامدشون رو صرف عوض کردن نشانههای آسیایی بودن خودشون میکنن جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان جهان) اوریانا فالاچی
مشکلات زنا دور یک موضوع میگرده: زن به دنیا اومدن جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان جهان) اوریانا فالاچی
تو آفریدگار منی، اما من سرور توام. اطاعت کن! فرانکنشتاین یا پرومته نوین مری شلی
انسانی در اطرافم نبود تا بکوبمش. فرانکنشتاین یا پرومته نوین مری شلی
برای پی بردن به منشا حیات، نخست باید به مرگ توسل جست. فرانکنشتاین یا پرومته نوین مری شلی
یک نفر گفت: «کتابو با جلدش نسنج.» فارنهایت 451 ری برادبری
اونایی که چیزی نساختن، باید چیزی بسوزونن. فارنهایت 451 ری برادبری
دنیا رو قحطی برداشته اما ما همه اضافه وزن داریم. فارنهایت 451 ری برادبری
کی میدونه چه کسی ممکنه هدف یک آدم کرم کتاب قرار بگیره؟ فارنهایت 451 ری برادبری
دور همه چی بالا رفت. مونتاگ. سریع. کلیک؟ عکس؟ فارنهایت 451 ری برادبری
مونتاگ گفت: «تو اونجا نبودی، ندیدی. باید یه چیزی تو کتابا باشه- چیزی که حتی نمیتونیم تصورشو بکنیم - که یه زنو تو خونه آتیش گرفته نگه داره، باید یه چیزی باشه. آدم جونشو بالای یه چیز الکی نمیده.» فارنهایت 451 ری برادبری
زن گفت: «خیلی بیچارهاین. حتی نمیتونین یکی از کتابام رو داشته باشید.» فارنهایت 451 ری برادبری
ما در بیخبری از آنچه که همهی زندگی ما را دگرگون میسازد به سر میبریم. افسانه سیزیف آلبر کامو
جهان گربه، جهان مورچهخوار نیست. هر سری فکری مخصوص به خود دارد. افسانه سیزیف آلبر کامو
خستگی، پایان یک زندگانی ماشینی است. افسانه سیزیف آلبر کامو
قبل از اینکه به فکر کردن خو کنیم، به زندگی عادت میکنیم. افسانه سیزیف آلبر کامو
شروع به فکر کردن، شروع به تحلیل رفتن تدریجی است. افسانه سیزیف آلبر کامو
تنها یک مسئلهی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آنهم خودکشی است. این که زندگی ارزش دارد یا بهزحمت زیستنش نمیارزد. در واقع پاسخی صحیح است به مسئلهی اساسی فلسفه. باقی چیزها، مثلا این که جهان دارای سه بعد و عقل دارای نه یا دوازده مقوله است، مسائل بعدی و دست کم دوم را تشکیل میدهد. افسانه سیزیف آلبر کامو
خانواده شعبهای از پلیس اندیشه بود. 1984 جورج اورول
رعایت قوانین کوچک، امکان شکستن قوانین بزرگ را فراهم میکرد. 1984 جورج اورول
همواره با جمیت فریاد بزن. و تنها راه مصون ماندن این است. 1984 جورج اورول
تله اسکرینها شب و روز ارقام و آمار بر کلهی همگان میکوبیدند تا ثابت کنند که امروزه مردم غذا و لباس بیشتر، خانه و تفریحات بهتر دارند. 1984 جورج اورول
همهی ما چیزی بیش از تفاله حقیر امکانات ناشناخته و بیپایان زندگی خود نیستیم. ساحل پایانی جیمز گراهام بالارد
بیشک انسانهای اندیشهورز به صورت تودهای انبوه منظرهای به وجود میآورند که ناخوشایندتر از تقریبا همهی گونههای جانوران است. ساحل پایانی جیمز گراهام بالارد
همین عدم وجود هیچگونه اتهام نسبت به ارتکاب جرم یا مسئولیت بود که سبب شده بود آدمیان با صفهای منظم پا به اتاقهای گاز بگذارند. / داستان آخر بازی. ساحل پایانی جیمز گراهام بالارد
پرونده او پیوسته در جریان بود اما هرگز به صورت قطعی بسته نمیشد. مهمتر از همه واقعیت جرم وی هرگز نه ثابت شد و نه تایید. / داستان آخر بازی. ساحل پایانی جیمز گراهام بالارد
جرم اندیشه به مرگ نمیانجامد. جرم اندیشه خود مرگ است. 1984 جورج اورول
پسرک با صدای نکرهاش غرید که «چرا نمیتوانیم به تماشای دار زدن برویم؟» 1984 جورج اورول
او مرتکب جرم اصلی شده بود، جرمی که حاوی دیگر جرمها بود. اگر هم قلم روی کاغذ نبرده بود، بازهم مرتکب آن شده بود، نام آن جرم اندیشه بود. 1984 جورج اورول
مادر هم در جواب گفت: «ناراحت نباش، مثل ریگ بیابان دختر ریخته است.» سفر در اتاق تحریر پل استر
چیزی که الان دقیقا به یاد دارد احساس ورود به دنیایی جدید است، دنیایی که در آن گرفتن دست یک دختر آرزویی بالاتر از همه آرزوهاست و شیفتگی او نسبت به این موجود جوان که اسمش با حرف «س» شروع میشد. سفر در اتاق تحریر پل استر
زندگی همین است. ما باید عذاب میکشیدیم ولی این عذاب کشیدن دلیلی داشت، یک دلیل موجه و هرکس که شکایتی از این موضوع داشته باشد معلوم است که مفهوم زنده بودن را در نمیکند. سفر در اتاق تحریر پل استر
هیج نمیداند این زن کیست، اما با این حال از دیدش خوشحال است. سفر در اتاق تحریر پل استر
حرف دوست داشتن که پیش میآید قاطعیت آقای بلنک کم میشود و بی اختیار تصمیم میگیرد کوتاه بیاید. سفر در اتاق تحریر پل استر
تصاویر دروغ نمیگویند اما همهی ماجرا را هم برملا نمیکنند. صرفا سندی بر گذشت زمانند، دلیل صوری. سفر در اتاق تحریر پل استر
بهجای نوشتن میگویم. چون برای نوشتن لوازمالتحریر ندارم و در هر حال نوشتن قدغن است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
عمه لیدیا میگفت ما جامعهای هستیم که از حق انتخاب زیاد رو به مرگیم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فیالفور به نورافکنهایی که روشن میشوند و تفنگهایی که شلیک میشوند نیز فکر کنند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
آنها مجازند ما را بزنند، این کار در کتاب مقدس هم سابقه داشته… زن فرمانده گفت، این یکی از چیزاییه که ما براش جنگیدیم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
کفشهای قرمز بهپا دارم. پاشنههایش برای حفظ سلامتی ستون فقراتم کوتاه است و برای رقص مناسب نیست. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
نگرانیشان از بابت فرار ما نیست. نمیتوانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیالمان هستند. نگران راههایی که فقط در درون آدم باز میشوند و به انسان روحیه و برتری میدهند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
یک تخت. یک نفره. تشکی نیمه سفت با روتختی سفید. روی تخت هیچ اتفاقی نمیافتد جز خواب یا بیخوابی. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
نگهداشتن عکس گلها هنوز مجاز است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
جوان که بودم از مردم چیزی میخواستم که نمیتوانستند بدهند: دوستی پیوسته، عاطفه مدام. افسانه سیزیف آلبر کامو
ویار گفت: «جنگ همیشه بوده است. ولی مردم زود به صلح عادت میکنند. آنوقت خیال میکنند حالت عادی همین است. نه، حالت عادی همان جنگ است.» افسانه سیزیف آلبر کامو
مارت! تو سن و سال ما، آدمها عاشق هم نمیشن، بلکه به هم لذت میدن، همین. مرگ خوش آلبر کامو
بیماریاش آنقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیاش عادت کردند و از یاد بردند که او سخت در عذاب است و روزی خواهد مرد. مرگ خوش آلبر کامو
ما فنا شدیم. هر یک به تنهایی به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
حیف که در ازدواج بد آورد و الا فیلسوف بزرگی میشد. به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف
البته وقتی آدم نمیداند در کجاست، یک تکه آشغال هم میتواند رد و نشانه خوبی باشد. سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
همه به امید فرار به دنیای دیگر زنده بودند. سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
وقتی لب میبندیم و سخنی نمیگوییم غیر قابل تحمل میشویم. و آنگاه زبان میگشاییم، از خود دلقکی میسازیم. سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد، برمیگردیم و راهی را که دویدهایم اندازه میگیریم. میرا کریستوفر فرانک
عشق هم یک اسم دیگه برا سکس. آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند فیلیپ دیک
چه منظره غمانگیزی است تماشای مردمی که منتظرند خدا همهی کارها را درست کند. خانواده پاسکوال دوآرته کامیلو خوسه سلا
چه فایدهای دارد بیست ساله بودن، اگر نتوانیم سعادت انتخاب مسیر اشتباه را تجربه کنیم. آهن پتاسیم نیکل پریمو لوی
دوست داشتن کلمه مطمئنی نیست، دقت و عینیت ندارد. دوست داشتن گردو و دوست داشتن مادربزرگ اینها نمیتوانند به یک معنا باشند. عبارت اول به طعمی دلپذیر توی دهان برمیگردد، و دومی به یک حس. دفتر بزرگ آگوتا کریستف
ما او را مادربزرگ صدا میکنیم. مردم او را جادوگر صدا میکنند. او ما را توله سگ صدا میکند. دفتر بزرگ آگوتا کریستف
همیشه یک نفر هست که روز آدم رو خراب کنه عامه پسند چارلز بوکفسکی
آدم به دنیا آمده که بمیرد. که چی؟ ولگردی و انتظار، انتظار برای یک قطار، انتظار برای یک خدمتکار در هتلی در لاسوگاس در یک شب ماه آگوست. انتظار برای موشی که بزند زیر آواز. انتظار برای ماری که بال در بیاورد. عامه پسند چارلز بوکفسکی
بعد از مدتی علت مرگ فراموش میشود. فقط دو کلمه میماند، او مرد. کوری ژوزه ساراماگو
به عقیده من، رای سفید علامت بینایی است. بینایی ژوزه ساراماگو
ما فقط انگلهایی هستیم حاشیه حیات. گدا نجیب محفوظ
همه میخواهند از زندگی لذت ببرند اما حاضر نیستند خوشیهایشان را با دیگران تقسیم کنند. سوءظن فردریش دورنمات
فقط هستیم. همینیم که هستیم. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
به آدمهایی که داشتند از سرطان میمردند حسودیام میشد. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
حیوانها برای پیر شدن آفریده نشدهاند، یک حیوان قویتر میکشدشان. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
فقط بعد از فاجعه است که رستگار میشویم. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
چیزهایی که قبلا صاحبشان بودی حالا صاحبت شدهاند. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
چشم همسایه از چشم شیطان هم تیزتر است. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
یک مدتی که میگذرد و آدم زندگی خودش ته میکشد، فقط به وساطتت زندگی دیگران زندگی میکند. کنستانسیا کارلوس فوئنتس
آرزوی بیش از حد چیزی را داشتن، مانع به وقوع پیوستن آن میشود. مون پالاس پل استر
اینکه بنشینی در اتاقی و منتظر بمانی آسمان بر سرت هوار شود یک مسئله بود، اما اینکه به زور بیاندازنت زیر آسمان کاملا یک مسئله دیگری بود. مون پالاس پل استر
فکر کنم یادت رفته دهانها برای چه کاری از همه بهترند. مون پالاس پل استر
فقط بیست سال داشتم و هنوز هیچ نشده خود را نفرین شده مییافتم. مردی در تاریکی پل استر
تنها خوباناند که به خوبی خود تردید دارند. مردی در تاریکی پل استر
دنیای عجیب همچنان به راه خود میرود: بازوهای بریده در آفریقا، سرهای بریده در عراق، و در ذهن من جنگی دیگر. مردی در تاریکی پل استر
اینجا اگر بخواهی زنده بمانی، باید بتوانی به اصول پشت پا بزنی. هرگونه مبارزه بیهوده است. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
تنها در یک صورت زنده میمانی، وقتی که هیچ گونه نیازی نداشته باشی. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
آدم باید عادت کند. به کمترینها عادت کند. هر چه کمتر بخواهی به چیزهای کمتری راضی میشوی. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
آدم، فرصتهای اندکی دارد بعد زندگی پیروز میشود و آدم باید برای ابد تنها بماند. هیولا پل استر
وقتی آیندهای نیست، امید به آینده چه ارزشی دارد. سانست پارک پل استر
حتی سالهای بعد از جنگ هم بخشی از جنگ به شمار میرفت. سانست پارک پل استر
حقایق زندگی پایدارند، زندگی میکنی و بعد میمیری. سانست پارک پل استر
زنی که کارش زیبا بودن و اغوای دیگران است. سانست پارک پل استر
بچه برای مردم خوب است ولی اون دوست ندارد جز آن مردم باشد. سانست پارک پل استر
کتاب تجمل نیست، الزام است، و خواندن اعتیادی است که او هیچ وقت دلش نمیخواهد آن را ترک کند. سانست پارک پل استر
تنها چیزی که بهمان میگوید کی و کجا هستیم: خستگی مان است. اختراع انزوا پل استر
تمام بدبختی آدمی فقط از یک چیز ناشی میشود: این که او ناتون از آرام و قرار گرفتن در اتاقش است. (پاسکال) اختراع انزوا پل استر
آنچه او میخواست بخرد نه خوشبختی بلکه صرفا نبود بدبختی بود اختراع انزوا پل استر
منزوی، اما نه به معنای تنها بودن: مجبور نبودن به دیدن خود اختراع انزوا پل استر
خبری که نتواند بماند برای بعد، خبر بدی است. اختراع انزوا پل استر
وقتی که سر و کار آدم با اشخاص مزخرف میافتد، باید هم مزخرف گفت و مزخرف رفتار کرد. ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
من دوست دارم جایی باشم که گاهی آدم چشمش به چند تا دختر هم بیفتد. ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
مدرسه هر قدر گرانتر باشد و بیشتر شهریه بگیرد، به همان اندازه شاگردهای هیز و دزدش زیادتر است. ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
از آنها برمیآمد که سر زندگی او قمار کنند. این خود طنز بسیار ویژهای بود که خاص آمریکاییها بود. امپراتوری خورشید جیمز گراهام بالارد
با آنکه جیم دو سال و نیم را در فاصلهی چندسانتیمتری خانوادهی وینسنت زندگی کرده بود اما چنان با هم فاصله داشتند که بیش از آن ممکن نبود. امپراتوری خورشید جیمز گراهام بالارد
وقتی باهات مثل سگ رفتار میکنند کم کم فکر میکنی که واقعا سگ هستی. آمریکا (مفقودالاثر) فرانتس کافکا
جهنم حقیقی آنجایی است که تخیل از کار میافتد. آخرین انار دنیا بختیار علی
زندگی کداممان آینه دیگری است. آخرین انار دنیا بختیار علی
اگر فحش ندهی دلت میپوکد و تا شب جان به در نمیکنی. آخرین انار دنیا بختیار علی
سعادتی عظیم است که کسی به انتظار انسان نباشد. آخرین انار دنیا بختیار علی
تهی بودن و تنها بودن عمیقترین لذت زندگی است. آخرین انار دنیا بختیار علی
سالها زندانی هیچ بودم. آخرین انار دنیا بختیار علی
فکر وجود خدا اختراع انسان است. شیاطین (جنزدگان) فئودور داستایوفسکی
وقتی کشتییی غرقشدنی باشد، موشها پیش از همه آن را حس میکنند و از آن میگریزند. شیاطین (جنزدگان) فئودور داستایوفسکی
هر کس بخواهد به آزادی حقیق برسد باید جسارت خودکشی داشته باشد. شیاطین (جنزدگان) فئودور داستایوفسکی
چه چیز است که مردم را از خودکشی باز میدارد. ؟ شیاطین (جنزدگان) فئودور داستایوفسکی
وقتی مرتکب جنایت شدند عدل و داد را اختراع کردند؛ و برای حفظ عدل و داد کتابهای قطور قانون نوشتند و برای اجرای این قوانین گیوتین به پا کردند. رویای آدم مضحک فئودور داستایوفسکی
آدم نمیتواند مظهر کمال را دوست داشته باشد. آدم در برابر صورت کمال فقط میتواند محو تماشا باشد. ابله فئودور داستایوفسکی
بهتر است برای کسی بمیریم که برایمان تب کند! ابله فئودور داستایوفسکی
از طرز حرف زدنش معلوم بود که سالهای زیادی را در دانشگاه گذرانده. مشکلش احتمالا همین بود. جرج این قدر عقل داشت که به موقع درس خواندن را کنار بگذارد. اتحادیه ابلهان جان کندی تول
تاک. تو به جرم گمراه کردن و به انحراف کشیدن جوانان گناهکار شناخته شدهای. حکم میدهم که آنقدر از بیضههای رشد نیافتهات آویزان بمانی تا بمیری. زورو اتحادیه ابلهان جان کندی تول
ایگنیشس: «برو تلویزیون رو روشن کن تا گرم بشه» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
- «اداره بهداشت بهخاطر تو واسهام اخطاریه فرستاده رایلی.»
ایگنیشس با دهان پر از هات داگ در حالی که داشت چرخ دستی را تلقتلق کنان به داخل پارکینگ هل میداد به آقای کلاید گفت: «همین؟ از ظاهرتون اینجور برداشت کردم که دچار حمله صرع شدید. واقعا نمیتونم بفهمم چنین شکایتی از کجا نشات گرفته. به شما اطمینان میدم که بنده مظهر نظافت هستم. هیچ ایرادی به عادات شخصیام وارد نیست. من که هیچ بیماری واگیرداری ندارم. هرچند که اصولا ممکن نیست به مجموعه امراضی که هاتداگهای شما ناقلش هستند بیماری جدید اضافه کرد. این ناخنها را ملاحظه کنید.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
آقای لوی گفت: «ببین! داری عصبانیش میکنی فلورانس نایتینگا. با این چس مثقالی که از روانکاوی میدونی فقط باعث میشی اون یک ذره چیزی هم که تو کلهش مونده نابود بشه. تنها چیزی که میخواد اینه که بازنشست بشه و بخوابه.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
«…اون به من جزوه درخشانی را نشان داد که در آن با جزییات تشریح شده بود که چه طور پاپ میخواهد یک زاردخانه هستهای راه بیندازد…» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
ای گلف باز میخواره عالِم نما، مگر یکی از مقربین شفاعتت کند. با این که نفسهای آخر را میکشی کسی تو را شهید نخواهد دانست. چرا که هیچ هدف مقدسی را پیش نمیبری. لقب الاغ که حقیقتا شایستهاش هستی تا ابد بر تو خواهد ماند. زورو اتحادیه ابلهان جان کندی تول
- «تو چقدر سانتا رو میکوبی ایگنیشس»
+ «این طور که از ظواهر امر پیداست ایشون قبلا زیاد کوبیده شدن. البته بیشتر به زمین تا به دیوار. در هر صورت اگر یه وقت به من نزدیک بشن این بار جهتشون مطمئنا به دیوار خواهد بود.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
- «ایگنیشس! اونجا فقط کورها و عقب افتادهها رو استخدام میکنند تا جارو و از این جور چیزا درست کنن.»
+ «مطمئنم که اونها همکارای خوشایندتری هستند.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
«اون موقع نخواستم آشفتهات کنم. ضمنا به دانشجوها گفتم که برای نجات آینده بشریت امیدوارم همتون عقیم بشین.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
تکریم مارک تواین یکی از ریشههای به بنبست رسیدن روشنفکری در دوران ماست. اتحادیه ابلهان جان کندی تول
- «این اشغالا چیه روی زمین ایگنیشس ؟» + «اینی که شما میبینی تمام فلسفه منه.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
ایگنیشس لباس خواب بر تن با گامهای بلند وارد آشپزخانه شد و گفت: «تمام بچههای اون برنامه رو باید فرستاد اتاق گاز.» بعد متوجه مهمان شد و به سردی گفت: «اوه» …
ایگنیشس که کنار اجاق ایستاده بود و ظرف شیر را میپایید تا قبل از سر رفتن به موقع برش دارد گفت: «نکته مسخره این که قراره این برنامه الگوی جوانان وطن باشه. خیلی دوست داشتم نظر اجدادمون رو که موسس این کشور بودن موقع دیدن این بچهها که به خاطر پیشبرد مقاصد کلیرسیل (نوعی کرم پوست) این طور به هرزگی کشیده شدن میدوسنتم. هرچند که احتمال میدادم همیشه که دموکراسی کارش به اینجا بکشه. » اتحادیه ابلهان جان کندی تول
«شغلی داری؟» …
ایگنیشس به پلیس گفت:
«گاهی گردگیری میکنم و بهعلاوه الان مشغول تنظیم یک کیفرخواست علیه قرن حاضر هستم. هر وقتکه سرم از مشغولیات ادبی به دَوران بیفته سس پنیر درست میکنم.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول