این که ما همه عمرمان را حرام کنیم که به دیگران ثابت کنیم ضعیف نیستیم ، خودش یک ضعف است. 1001 سال شهریار مندنیپور
شهریار مندنیپور
وقتی عدهای بدی میکنند، بدبینی مثل دود پخش و پلا میشود. دود هم که عقلش آنقدر نیست که بفهمد توی چشم کی برود توی چشم کی نرود. اول میرود توی چشم عاشقها. 1001 سال شهریار مندنیپور
شاید بد نباشد به این نکته فکر کنیم که: آدمها خیلی باید قدر ستارهها و قدر بچهها را بدانند. چون ستارهها و بچهها آدمها را مجبور میکنند که آرام و مهربان حرف بزنند. 1001 سال شهریار مندنیپور
غصه، آدم را، غصه هر چیز دیگر را تاریک میکند. و تاریکی، زود توی چشمهای آدمها معلوم میشود. 1001 سال شهریار مندنیپور
ما اگر کسی را سرزنش کنیم یا اگر با کسی دعوا کنیم، تاریک میشویم. 1001 سال شهریار مندنیپور
اگر گوشتان را بچسبانید به دهنهی این صدفها، صدای موجهای دریا را از تویشان میشنوید. صداها نمیمیرند. مثلاً آوازهایی که قناریها خواندهاند میشوند یاقوت. صدای بادها میشود پچپچهی رازهای آدمها. آوازهایی که آدمها میخوانند، میشوند سبکی قاصدکها. خندههای بازیِ بچهها میشوند رنگ میوهها؛ و صدای موجهایی هم که توی دریاها آمدهاند و رفتهاند، توی این صدفها میشوند خاطره این صدفها. این صدا، قشنگترین آواز دنیاست. برای بچهها لالاییست. برای پیرها، جوانیست. 1001 سال شهریار مندنیپور
آن قدر حرف هست برای گفتن، آنقدر که حوصله ی مرگ سر برود و مارها پوست بیندازند شرق بنفشه شهریار مندنیپور
می روم زیر خاک که هزار سال دیگر برسم دست آدم هایی که بدون ترس بتوانند بگویند دوستت دارم… شرق بنفشه شهریار مندنیپور
سارا از شیشه میگذشت و توی حیاط سایهها را جمع میکرد. روی هم میریخت وسط باغچه و لگدشان میکرد…
داستان: اگر تابوت نداشته باشد ماه نیمروز شهریار مندنیپور