بریده‌هایی از رمان درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی)

نوشته احمد محمود

«گفتم می‌خوام ترک موتورسیکلت بشینم اعلامیه‌های پدر را با هم پخش کنیم. گفت فرزانه خانم این کارها مردانه است. گفتم حرف‌هایی می‌گی فرامرز جان. حالا خانم‌ها هم نماینده مجلس میشن. آزادمرد و آزاد زن با هم فرقی ندارند. گفت دلت را با این مزخرفات خوش کن. عمه تاجی چند شاخه گل زرد چیده بود. از پله ایوان آمد بالا و گفت باز چی شده به هم پریدین. گفتم عمه تاجی دلم می‌خواد تو تبلیغ نمایندگی پدر شرکت کنم فرامرز نمی‌گذارد. عمه گفت یعنی چه جوری، گفتم تو شهر اعلامیه و عکس پدر را پخش کنم. عمه تاجی هم حرف فرامرز را گفت. گفتم شما دیگه چرا عمه تاجی. گفت به خاطر اینکه اخلاق اجتماعی هنوز قبول نداره که زن فعالیت سیاسی بکند. درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی) احمد محمود
جمعه ، زری ، تو اتاق فرامرز خان یک حب تریاک پیدا می‌کند. می‌زندش به زبان ، بعد بویش می‌کند. تاج الملوک می‌بیند. می‌گوید
- چی زری جان؟
زری می‌گوید
- هیچی تاج الملوک خانم. این اینجا پیدا کردم.
تاج الملوک می‌رود طرف زری: «کدوم؟» و حب تریاک را از دست زری می‌گیرد، زیر و بالاش را نگاه می‌کند و لبخند به لب می‌گوید
- شیرین بیان زری جان - تا حالا ندیدی؟
- نه ، ندیده‌ام. اما انگار ی بویی میده.
تاج الملوک می‌رود سر گنجه: «بیا -» در گنجه را باز می‌کند. جعبه کوچکی برمی‌دارد، درش را باز می‌کند نشان زری می‌دهد: «این‌ها»
زری یک تکه کوچک برمی‌دارد. شکل و شمایلش با تریاک هیچ توفیری ندارد. زری می‌گوید
- به درد چی می‌خوره؟
- شکم پیچ ، رود درد.
زری زبان می‌زند به شیرین بیان، بعد بویش می‌کند و می‌گوید
- اما انگار با این فرق داشت.
تاج الملوک ، راست به چشم زری نگاه می‌کند و هیچ نمی‌گوید - گونه‌های زری سرخ می‌شو. می‌گوید
- من منظوری نداشتم تاج الملوک خانم - یعنی - خب تا حالا شیرین بیان ندیده بودم. شما راست میگین ، شیرین بیان بود.
درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی) احمد محمود
- فرامرز داره از دست میره خان داداش - کمکم کن. فکری-
لبخند از لب اسفند یارخان می‌پرد: «متاسفانه هیچکس نمی‌تونه کمکش کنه تاجی جان - هر کس باید تجربه خودش بکنه. به خصوص جوانان حساسی مثل فرامرز که کسی نداره دستش بگیره!» تاج الملوک می‌گوید
- بله خان داداش. فرمایشتان درست ،ولی حرفی ، نصیحتی.
اسفندیارخان باز لبخند می‌زند: «تاجی جان، اگر نصیحت خشک و خالی اثر داشت ، نصایح سعدی تا حالا باید دنیا را بوستان و گلستان کرده باشه!»
درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی) احمد محمود
حرف پدر را می‌شنود - حرفی را که بارها با روایات گوناگون شنیده بود: «کسی که به بلوغ عقلی برسد از دروغ و دزدی و تقلب و حقه بازی و اصولاً از هرچه پلیدی و پستی است بیزار است. چنین آدمی به خودش متکی است ، حتی اگر این اتکاء به نفس ، گاهی به او لطمه بزند! از سود بردن با اتکاء به دیگران نفرت دارد! معنی این حرف این نیست که آدم باید انزوا طلب باشد- نه - باید با مردم همکاری و معاشرت داشته باشد اما به عنوان یک فرد بالغ عاقل متکی به خود و نه وبال دیگران!» درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی) احمد محمود
- شما کسی را سراغ ندارین بتونم به عنوان منشی استخدامش کنم.
- چرا آقای دکتر - خواهر خودم. خیلی هم کاربر و سر و زبان داره.
- چند سال دارند؟
- بیست و سه سال!
- بسیار خوب یادت باشه قول نمیدم ،چون اول باید باهاش حرف بزنم.
- هیچ اشکالی نداره جناب دکتر. امتحانش کنین.
- مسئله امتحان نیست آقای نمک فروش. یک منشی ، در نظر مردم ، برای یه دکترهم می‌تونه شخصیت بسازه و هم اینکه میتونه شخصیتش رو نابود کنه! .
درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی) احمد محمود