زن لخت که میشد چراغ را خاموش کرد. نمیخواست باز یوسف نقشه جغرافیا را بهقول خودش روی شکمش ببیند. هر چند یوسف همیشه جای بخیهها را میبوسید و میگفت: «برای من است که این رنجها را کشیدهای.» سووشون سیمین دانشور
بریدههایی از رمان سووشون
نوشته سیمین دانشور
آدم با کسی در زندگیهای قبلی دمخور بوده، بعد از او جدا شده. هی به دنیا میآید تا او را پیدا کند. فراق میکشد و انتظار میکشد، وقتی پیدایش کرد و شناختش مگر میتواند ولش کند؟ سووشون سیمین دانشور
بعضی آدمها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوهشان حسد میبرند. خیال میکنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را میگیرد. تمام درخشش آفتاب وتری هوا را میبلعد و جا را برای آنها تنگ کرده، برای آنها آفتاب و اکسیژن باقی نگذاشته. به او حسد میبرند و دلشان میخواهد وجود نداشته باشد. یا عین ما باش یا اصلا نباش سووشون سیمین دانشور