در حال زندگی کن،حداکثر استفاده را از آن بکن،این تنها چیزی است که در اختیار داری. زمان ارزیابی فرا رسیده است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
بریدههایی از رمان سرگذشت ندیمه
نوشته مارگارت اتوود
زمان یک دام است،و من در آن گرفتار شده ام.
باید نام پنهانی و تمام گذشتهام را به دست فراموشی بسپرم.
حالا نامم اُفرد است، و اینجا همان جایی است که در آن زندگی میکنم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
مدام در تلویزیون مردم را به آرامش دعوت میکردند. میگفتند همه چیز تحت کنترل است.
من شوکه شده بودم. همه همینطور بودند، مطمئن هستم.
باور کردنش مشکل بود که کل دولت چنین آشفته شده باشد. چطور اتفاق افتاده بود؟
این همان زمانی بود که قانون اساسی را لغو کردند. گفتند این کار موقتی است. حتی در خیابانها آشوبی به راه نیفتاد. مردم شب را در خانهها ماندند ، تلویزیون تماشا کردند و چشم براه دستورات مقتضی ماندند. حتی دشمنی وجود نداشت که بتوان انگشت اتهام به سویش دراز کرد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
یکی از زنها گفت، توهین آمیزه ، اما انگار خودش هم به حرفش ایمان نداشت. چرا فکر میکردیم مستحق این رفتار هستیم ؟ سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حالا سخنرانی نمیکند. خاموش شده است. در خانه میماند، اما گویا موافق این کار نیست. حالا که آنچه میگفت سرش آمده، باید سراپا خشم و غضب باشد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
خوب سخنرانی میکرد. سخنرانیهایش در مورد قداست خانه بود، در مورد این که زنها باید در خانه بمانند. سِرنا جوی خودش چنین نمیکرد؛ سخنرانی میکرد، وانمود میکرد که در خانه نماندنش فداکاریای است به نفع دیگران. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
عمه لیدیا میگفت،تواضع یعنی دیده نشدن. هرگز فراموش نکن. دیده شدندیده شدنیعنیصدایش لرزیدفتح شدن.
شما دخترا باید فتح نشدنی باشین. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
عمه لیدیا میگفت،آزادی بیش از یک نوع است. آزادی برای انجام کاری و آزادی از شرّ چیزی. در دوران اغتشاش آزادی داریم،برای انجام هر کاری که بخواهیم. آزادیم از شرّ چیزهایی که نمیخواهیم. آن را دستکم نگیرید. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حتی حالا که دیگر پول حق وجود ندارد نیز بازار سیاه هست. همیشه بازار سیاهی هست،همیشه چیزی برای مبادله هست. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حالا دیگر فکر کردن هم باید مثل چیزهای دیگر سهمیه بندی شود. خیلی از مسائل ارزش فکر کردن ندارند. فکر کردن فرصتهای آدم را از بین میبرد و من میخواهم دوام بیاورم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
وقتی قدرت بسیار متمرکز گردد، هرکس وسوسه خواهد شد که بخشی هر چند کوچک از آن را به خود اختصاص دهد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
از پشت یکی از درهای بسته صدای خنده میآید، صدای خنده یک مرد و نیز یک زن. دیرزمانی است که این صدا را نشنیدهام. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
حال نوبت به بخش اصلی میرسد. بیست فرشته که تازه از جبهههای جنگ بازگشته و تازه مدال گرفتهاند، به همراه سرباز افتخاری وارد میشوند و قدمرو به وسط محوطه میآیند. خبردار! آزاد! و حال بیست دختر با روبندههایشان، سر تا پا سفیدپوش، خجولانه پیش میآیند، مادرانشان آرنجهایشان را گرفته و همراهیشان میکنند. این روزها نه پدران، که مادران دخترهای خود را شوهر میدهند و مقدمات ازدواجشان را فراهم میکنند. ترتیب ازدواجشان داده میشود. سالهاست که این دختران اجازه نداشتهاند حتی یک لحظه با مردی تنها بمانند، اما ما نیز سالهاست که به همین منوال زندگی میکنیم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
مردم حاضر به انجام هر کاری هستند جز پذیرش بیمعنا بودن زندگیشان. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اتفاقاتی افتاده بود، اما چند هفته بود که بلاتکلیف مانده بودیم. روزنامهها سانسور میشدند. بعضیهایشان بسته شدند. میگفتند به دلایل امنیتی است. پستهای ایست و بازرسی دایر شدند، و کارتهای شناسایی. همه با این وضع موافق بودند، چون معلوم بود که نمیتوان با اتکای به خود به اندازه کافی محتاط بود. میگفتند انتخابات جدیدی برگزار خواهد شد، اما تدارک و تمهید این کار به مدتی وقت نیاز دارد. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
چطور میتوانستم به زنی که تا آن حد تهی و غمزده بود حسودی کنم؟ آدم فقط به کسی حسودی میکند که داراییهایش را زیبنده خود بداند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
بعضی از فرماندهها ندیمه ندارند. همسران بعضی از آنها فرزند دارند. شعار این است: از هر یک از زنان بسته به تواناییاش، برای هر مرد بر حسب نیازش. بعد از دسر این شعار را سه بار تکرار میکنیم. این جملات از انجیل بود، یا دست کم آنها اینطور میگفتند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
آیا میداند که من اینجا هستم، زندهام، به او فکر میکنم؟ مجبورم همینطور فکر کنم. آدمِ در تنگنا مجبور است هر چیز امیدوارکنندهای را باور کند. دیگر به ارتباط ذهنی عقیده دارم، ارتعاشات اثیری و این جور خزعبلات. پیش از این هرگز چنین چیزهایی را باور نداشتم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
به نفس نفس میافتم. کلمه ممنوعهای را به زبان آورده. عقیم. دیگر چیزی به عنوان مرد عقیم وجود ندارد، دیگر به شکل رسمی وجود ندارد. این فقط زنها هستند که بارور یا نابارورند. قانون این است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
در کنار دروازه اصلی شش جسد دیگر آویزانند، حلقآویز، دستانی که از جلو بسته شده و سرهایی در کیسههای سفید که کج شده و روی شانههایشان افتاده است. احتمالا اوایل صبح امروز مراسم پاکسازی مردان انجام شده است. صدای ناقوسها را نشنیدم. شاید به صدایشان خو کردهام و دیگر نمیشنومشان. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فیالفور به نورافکنهایی که روشن میشوند و تفنگهایی که شلیک میشوند نیز فکر کنند. در عوض به انجام وظیفه و ارتقا به درجه فرشتهها فکر میکنند، به این که بتوانند ازدواج کنند و بعد اگر به اندازه کافی قوی شوند و عمر کنند، به نوبه خود صاحب ندیمههایی شوند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
من دلم میخواد قبل از مردن یهکم وقت داشته باشم تا کارام رو روبراه کنم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
بهجای نوشتن میگویم. چون برای نوشتن لوازمالتحریر ندارم و در هر حال نوشتن قدغن است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
عمه لیدیا میگفت ما جامعهای هستیم که از حق انتخاب زیاد رو به مرگیم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
اگر به یک بوسه فکر کنند، باید فیالفور به نورافکنهایی که روشن میشوند و تفنگهایی که شلیک میشوند نیز فکر کنند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
آنها مجازند ما را بزنند، این کار در کتاب مقدس هم سابقه داشته… زن فرمانده گفت، این یکی از چیزاییه که ما براش جنگیدیم. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
کفشهای قرمز بهپا دارم. پاشنههایش برای حفظ سلامتی ستون فقراتم کوتاه است و برای رقص مناسب نیست. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
نگرانیشان از بابت فرار ما نیست. نمیتوانیم زیاد دور شویم. نگران اوج گرفتن خیالمان هستند. نگران راههایی که فقط در درون آدم باز میشوند و به انسان روحیه و برتری میدهند. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
یک تخت. یک نفره. تشکی نیمه سفت با روتختی سفید. روی تخت هیچ اتفاقی نمیافتد جز خواب یا بیخوابی. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
نگهداشتن عکس گلها هنوز مجاز است. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود