زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیده اش میگیری، حتی وقتی نمیخواهی اش، از ناامیدیهای تو قویتر است. آدمهایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشته اند، دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی به دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باورکردنی نیست؛ اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قویتر است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
بریدههایی از رمان من او را دوست داشتم
نوشته آنا گاوالدا
در زندگی هیچ چیز جای روابط صمیمی و پابرجا را نمیگیرد. با پول نمیتوان همه چیز را خرید. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
می گویند اول هفت بار زبان را در دهانت بچرخان بعد دهانت را باز کن. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
تو بسیار شبیه زندگی هستی. زندگی را به تمامی در آغوش میکشی. پر جنب و جوشی، مالامال از سرزندگی، میدانی چگونه فضای یک خانه را شادمان کنی. این استعداد شگفت آور را داری که آدمهای دور و بوت را خوشحال کنی. خیلی راحتی، خیلی بی عقده، راحت بر این سیاره ی کوچک… من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند، فقط به خودشان: آیا من حق اشتباه کردن دارم؟ فقط همین چند واژه… من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
گذاشتم برود؛ بی آنکه چشم هایش را از کاسه درآورم. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش میتوانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم. آن را روی زمین بگذارم و شوت محکمی به آن بزنم تا آن جا که ممکن است دورتر و دورتر برود. آنقدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد. اما من حتی شوت زدن هم بلد نیستم. حتما سرم همان کنار میافتاد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
مسخره است، عبارات از عهده ی بیان واقعیتها برنمی آیند. باید خیلی ترسیده باشی تا معنای عبارت عرقهای سرد را بفهمی یا خیلی مضطرب بوده باشی تا بفهمی شکمم گره خورده واقعا یعنی چه؟ نه؟ رها شده نیز همین طور. چه عبارت بی نظیری! چه کسی نخستین بار آن را به کار برد؟ رهاکردن طناب، ترک کردن یک زن خوب، اوج گرفتن، بالهای پلیکانی خود را گشودن و در اقلیمی دیگر فرود آمدن. نه، واقعا نمیتوان دقیق گفت… من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
با خودم فکر میکردم زندگی من مانند این رختخواب است؛ نامطمئن، موقتی، معوق. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آنقدر که اشکها خشک شوند. باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد، دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
این مرد را که در ابراز احساسات، صرفه جویی و هیجاناتش را مهار میکرد، درک نمیکردم. هیچ نشانه ی ترس یا شکست از خود بروز نمیداد. هرگز نتوانسته ام این گونه آدمها را بفهمم. در خانه ی من ابراز احساسات، بوسیدن و در آغوش گرفتن مانند نفس کشیدن، بدیهی و ضروری است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
زندگی همین است… اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین میکنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم میگیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید. مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در مییابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
آدمهایی که درون سختی دارند با همه ی وزن خود روی زندگی میپرند و تمام مدت به خود رنج میدهند… اما ادمهایی که درونی نرم دارند وقتی شوکی به انها وارد شود کمتر رنج میکشند… (ص132) من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
چقدر ساده لوح هستیم. خیلی ابله هستیم اگر باور کنیم ثانیه ای میتوانیم بر گذر زندگیمان مسلط شویم. جریان زندگی ما از ما میگریزد٬ اما این اهمیتی ندارد. (ص 54) من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چه قدر باید بگذرد تابتوان دیگر او را دوست نداشت؟ من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه میکنند و روشن و صریح این عبارات را به خودشان میگویند، فقط به خودشان: آیا من حق اشتباه کردن دارم؟ فقط همین چند واژه…
شهامت نگاه کردن به زندگی خود از روبرو، هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن. شهامت همه چیز را شکستن، همه چیز را زیر و رو کردن…
به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض؟ البته که نه، نه به خاطر خودخواهی… پس چه؟ غریزه بقا؟ میل به زنده ماندن؟ روشن بینی؟ ترس از مرگ؟
شهامت با خود روبرو شدن. دست کم یک بار در زندگی. روبرو با خود. تنها خود. همین. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیده اش میگیری، حتی وقتی نمیخواهی اش از ناامیدیهای تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی به دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیده اش میگیری، حتی وقتی نمیخواهی اش از ناامیدیهای تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی به دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم. فکر کردم کاش میتوانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم. آن را روی زمین بگذارم، شوت محکمی به آن بزنم تا آن جا که ممکن است دورتر و دورتر برود.
آن قدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد.
اما من حتی شوت زدن بلد نیستم.
حتما سرم همان کنار میافتاد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا