سرمای زمستان. سوناتی در کنج آتش شومینه. قطره اشکی که بر گونه زنی جوان جاری میشود. دو دختر بچه که به خواب رفتهاند. مردی که در سکوت شبی بیماه خود را فرو میریزد، راز میگشاید و زندگی.
۲۳ رمان
آناگاوالدا نویسنده ی موفق فرانسوی است، که از همان دوران کودکی اش شاهد فرسایش عشق در روابط زناشویی بوده است. دخترک نوجوانی بود که والدینش از یکدیگر جدا شدند. در نوجوانی کار می کرد کارهایی از قبیل پیشخدمتی، فروشندگی،بازاریابی آزانس املاک،صندقداری و گل آرایی . و همان جا بود که آموخت: ((زندگی را آموختم.دسته گل های کوچک برای همسران و دسته گل های بزرگ برای معشوقه ها...)).
در 22 سالگی با یک دامپزشک فرانسوی ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دو فرزند ...
کاش کسی جایی منتظرم باشد
سن ژرمن دپره؟... میدانم الان چه میگویید:
«وای خدا، هتل لفت بانک دیگر خیلی پیشپا افتاده و کلیشهای شده، سگان پیش از تو و البته خیلی هم بهتر از تو درباره آن نوشته! مگر سلام بر غم را نخواندهای؟»
میدانم.
اما چه انتظاری دارید؟... بعید میدانم هیچکدام از اینها در بلوار کلیشی یا جای دیگر پاریس، برایم اتفاق میافتاد. زندگی ...
دوستش داشتم
«چی گفتی؟»
«گفتم با خودم میبرمشان. بهتر است کمی از اینجا دور باشند..»
مادر شوهرم پرسید: «کی؟»
«همین حالا»
«حالا؟ الان منطقی فکر نمیکنی...»
«چرا، کاملا منطقی هستم.»
«چی میگی؟ ساعت نزدیک یازده است! پییر، تو...»
«سوزان، روی صحبتم با کلوئه است. گلوئه به من گوش کن. دلم میخواد شما را از اینجا ببرم. موافقی؟»
من چیزی نمیگویم.
«به نظرت ...
با هم بودن
«کامیل» دختری جوان که به کارهای نظافت و خدمتکاری اشتغال دارد، به دنبال همخانه نیست ولی از سر تصادف همخانهای پیدا میکند و به تدریج سرو کله آدمهایی دیگر نیز در زندگیاش پیدا میشود.
در بحبوحه زندگیهای به هم ریخته، نوری در تاریکی میدرخشد و آنها به هم نزدیکتر میشوند. «با هم بودن» رمانی درباره زندگی شخصی، تجربه تنهایی و ...
بیلی
چپ چپ به هم نگاه کردیم. او احتمالا به خاطر اینکه فکر میکرد همهچیز تقصیر من است و من به خاطر اینکه این دلیل نمیشود این طوری نگاهم کند. چه کارهای احمقانهای. از وقتی با هم آشنا شدهایم از این کارها زیاد کردهام، او هم بدش نیامده و به حماقت من کلی خندیده، حق نداشت اینبار چون قرار بود همهچیز ...