بریده‌هایی از رمان با هم بودن

نوشته آنا گاوالدا

شرم آدم رو به جایی نمی‌رسونه، باور کن… شرمت به هیچ‌دردی نمی‌خوره. فقط وجود داره تا دل آدم‌های خوب رو خنک کنه. تا وقتی کرکره‌ها رو می‌بندند یا از کافه به خونه برمی‌گردند، حس خوبی داشته باشند. اون‌وقت جوراب پشمی می‌پوشند و به همدیگه لبخند می‌زنند. با هم بودن آنا گاوالدا
از دیدن این تن پیر حالت به هم نمی‌خوره؟ مطمئنی؟
می‌دونید، فکر می‌کنم نگاه من با شما فرق داره. من آناتومی خوندم و آدم‌های همسن شما رو نقاشی کردم. من این کار رو شرم‌آور نمی‌دونم؛ یعنی نه اون‌طور… نمی‌دونم چطور توضیح بدم؛ اما وقتی به شما نگاه می‌کنم تو دلم نمی‌گم این چین‌وچروک‌ها رو ببین، این پوست شل، این موهای سفید و زانوهای پردست‌انداز. نه، ابدًا… شاید خوش‌تون نیاد اما باید بگم که هر بدنی برای نقاشی مناسبه و ارتباطی به شخصیت افراد نداره. تو فکر کار، نور، تکنیک، فضا و سایر نکاتی که باید مراعات بشه هستم. به بعضی از آثار نقاشی فکر می‌کنم. تابلوی «پیر دیوانه» اثر گویا و «مادر» اثر رامبراند. . من رو ببخشید پلت، چیزهایی که براتون می‌گم افتضاح‌اند اما نگاه من به شما کاملاً بی‌تفاوته!
با هم بودن آنا گاوالدا
اولین کاری که دیکتاتورها می‌کنند اینه که عینک‌ها رو می‌شکنند، کتاب‌ها رو می‌سوزونند یا کنسرت‌ها رو ممنوع می‌کنند. براشون گرون تموم نمی‌شه و از تضادهای بعدی کم می‌کنه. ولی می‌دونی، اگه روشنفکربودن به‌معنی علاقه به یادگیری، کنجکاو بودن، توجه‌کردن، تحسین‌کردن، احساساتی‌شدن، سعی در فهمیدن اینکه همه‌چیز چطور سرپا مونده و هرروز کوششی تو درک بیشتر چیزها باشه، دراین‌صورت بله، من کاملاً مدعی این عنوانم: نه‌تنها خودم رو روشنفکر می‌دونم، بلکه به اون افتخار می‌کنم، بسیار هم افتخار می‌کنم. با هم بودن آنا گاوالدا
صدای انسان از همهٔ آلات موسیقی زیباتر و مؤثرتره و حتی بهترین نوازندهٔ دنیا نمی‌تونه یک‌دهم احساس یک صدای خوب را القا کنه. این بخش مقدسِ وجود ماست و گمون می‌کنم چیزیه که پیرتر که بشیم درک می‌کنیم؛ یعنی برای من این‌طور بوده. مدتی طول کشید تا بهش برسم. با هم بودن آنا گاوالدا