رمان ایرانی

سنجاقک‌های رستم‌آباد

می‌توانستم یک نویسنده قابل باشم، یک خطاط برجسته و یا حتی یک پزشک متخصص ولی نشدم. نه این‌که نمی‌شد، نه، گذاشتم تا زندگی، با هر پیچ و تابش، برقصاندم، یک پاتیناژ شگفت‌انگیز که از من رقصده‌ای پر اعتنا ساخت که منم.

افراز
9789642431724
۱۳۸۸
۱۴۴ صفحه
۶۹۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فریبا خادمی
دایره است این‌که من می‌بینم
دایره است این‌که من می‌بینم اکنون که زندگی‌ام را تا این لحظه زیسته و به همه گوشه‌های آن سرزده‌ام، اکنون که می‌دانم آنچه را باید بدانم و خیلی چیزهاست که هنوز نمی‌دانم، به نظرم زندگی‌ام داستانی می‌آید بی‌آغاز و بی‌انجام. داستانی که بسان صدای بال پرستوها در فصل کوچ، به گوش‌ها آشناست و تکراری ولی با این همه، آمیزه‌ای است خیال‌انگیز از ماندن و رفتن، ...
هذیان عقربه‌ها
هذیان عقربه‌ها ... نمی‌دونم چه‌م شده... فکر کنم کمی خسته‌ام، آره این‌ها همه‌اش از خستگیه... راستی الان کجاست؟ یعنی به اتوبوس رسیده؟ به ساعت دیواری نیگا می‌کنم، اینجا چه خبره؟!... پس پاندول این ساعت کو؟!... حتما بازم افتاده پشت میز تلویزیون. خم می‌شم ببینم او پشته یا نه، با مغز می‌خورم زمین. سرم می‌خوره به دیوار پشت میز تلویزیون. دوباره خون از ...
مشاهده تمام رمان های فریبا خادمی
مجموعه‌ها