ویرانهای در دل 1 احساس
«آره، البته اگر پیش از این آس دلت رو رو نکرده باشی.» و من بدون اینکه بخواهم این کار را کرده بودم. من آس دلم را یک بار سالها پیش در برابر مردی که گذشت را سرلوحه زندگیش قرار داده بود به زمین کوبیده بودم... اما مهم نبود، گاهی بدون وجود آس دل هم میشد پا به میدان مبارزه گذاشت ...
پانا
صدای باز شدن در پارکینگ بیاختیار مرا پشت پنجره اتاقم کشاند. بدون اینکه پرده را کنار بزنم دیدمش. به ظاهر آرام بود، اما خستگی در چهره پژمرده و حرکات آهستهاش به وضوح دیده میشد. وقتی که از پنجره دور میشدم هیچ شباهتی به پانای چند دقیقه پیش نداشتم. هیجان ناشناخته و مرموزی وجودم را قلقلک میداد و لبخند بیدلیلی روی ...
شبگرد باغ دل
خم شد و چشمانم را بوسید و گفت: موافقم اما نه شبگردی هر باغی دیگه وقتش رسیده به شبگردی باغ دلهامون بریم چون دیگه هیچ حد و مرزی برای دوست داشتن و تعلق کامل وجود نداره.
آغوش تنهایی
برای کسی که عاشق شنیدنه نقطه شروعش اصلا مهم نیست. مهم این نقاب غمانگیز زندگیه که باید از روی صورتت برداری همون نقابی که ارمغانی جز انزوا و تنهایی برات نداشته. حالا تو منو داری، کسی که میخواد تورو برای همیشه از آغوش تنهایی به آغوش گرم خودش بشکونه.
شطرنج زندگی
مشکلات و فراز و نشیبهای زندگی چنان مرا در سیطره قدرتش گرفته که مدتهاست در آن حل شدهام و هیچ نقشی در شکلگیری و گذرشان ندارم. حالا از روزی که قلمم را کنار ورقهای سیاه شده زندگیام قرار دادم سه سال میگذرد. سه سال پر از تنهایی و رنج و عذاب و سرانجام سقوط! گاه از خود میپرسم آیا من ...