‹‹ ... سر ظهر منتظر دختر بود. باران میبارید و او خیس شده بود اما عین خیالش نبود. دختر را دید که بارانی پوشیده و یک چتر دستش گرفته و دارد میآید طرفش. اولین باری بود که با یک دختر قرار میگذاشت...››
بعد از آن شب
آدمهای تنها و وانهاده هر یک از این داستانهای کوتاه در عین حال که با محیط زندگی و جهان بی رحم و بی تفاوتی که آنها را به بازی گرفته است احساس بیگانگی میکنند، با آدمهای تنها و وانهاده داستانهای دیگر او وجوه مشترک و خویشاوندی نزدیکی دارند. رشتهای پنهانی، این آدمهای به ظاهر متفاوت را به همدیگر پیوند میدهد. ...
آذر شهدخت پرویز و دیگران
صف ماشینهای خانواده دیوانبیگی وارد سرازیری پارکینگ فرودگاه شد و همگی به دنبال هم در یک ردیف خالی پارک کردند. دیوانبیگی بعد از مدتها، پشت ماشین خودش نشسته بود و شهدخت در کنارش و آذر پشت. درهای ماشینها یکی یکی باز شد و همه به جز فرناز و بچهها که نیامده بودند، از ماشینها بیرون آمدند. اسکندر برای پیدا کردن ...
1 جای امن (7 داستان کوتاه)
از آنجایی که ایستاده بودم، چیزی نزدیک به پانصد تا کلهی تراشیده و نتراشیده دیدم که داشتند سرک میکشیدند. فوری خودم را پس کشیدم کافی بود یکیشان ما را ببیند و قیامتی بشود. آن وقت بود که دیگر هیچکس حریفشان نبود. باورم نمیشد. این بچهها از صبح پشت در بسته ایستاده بودند. حالا که این تو بودم، انگار با آنها ...
خانه لهستانیها
با صدای: مرجان شیرمحمدی.
مرجان شیرمحمدی داستاننویسی است شناختهشده. او در سالهای گذشته چندین کتاب منتشر کرده که از اقبال مناسبی برخوردار بودهاند و پایشان به سینما نیز باز شده است. تازهترین نوشته او یعنی خانه لهستانیها احتمالا متفاوتترینشان هم هست. این رمان داستان آدمهایی است ساکن خانهای بزرگ در جنوب تهران، خانهای بازمانده از سالهای دور. داستان در ...