رمان ایرانی

قربانی باد موافق

منوچهر محتشم که در سال‌های جنگ جهانی دوم حمله‌ی متفقین در رشت زندگی می‌کرده، توده‌ای بوده و بعد از کودتای سال 32 مجبور به مهاجرت به آلمان می‌شود. چند سال بعد، از او می‌خواهند که به ایران برگردد و او نمی‌خواهد‌... ... رفت کاغذی آورد که بالایش نوشته بود گواهی انجام خدمت وظیفه. گرفتم. تا کردم و جیبم گذاشتم. پوط نفت را برداشتم و گفتم که بر می‌گردم. کبریت را هم برداشتم. پاپی‌ام نشدند. تا کوچه بلورچیان دویدم. جنازه هنوز جلوی در بود. رویش نفت ریختم. کاغذ پایان خدمتم را توی جیب مرده گذاشتم و آتششان زدم. کلون زنانه را زدم و فرار کردم.

افق
9789643692940
۱۳۸۶
۱۲۸ صفحه
۴۷۱ مشاهده
۰ نقل قول
محمد طلوعی
صفحه نویسنده محمد طلوعی
۶ رمان Poet Playwright Critic
دیگر رمان‌های محمد طلوعی
7 گنبد
7 گنبد فکر کردم آیا مینا هم وقتی سر همین میز می‌نشیند به من فکر می‌کند که از در تو آمد. اگر این صحنه را در فیلمی می‌دیدم یا توی داستانی می‌خواندم مطمئن می‌شدم که نویسنده خواسته داستان را تمام کند و قبل از این‌که داستان تمام شود پایان خوشی هم برایش ساخته اما دیدن مینا نه پایان داستان بوریس بود نه ...
داستان‌های خانوادگی
داستان‌های خانوادگی امروز سه‌شنبه است که اصلا ربطی به من ندارد، چهارشنبه‌ها فقط به حساب می‌آید. امروز می‌شود تا ظهر بخوابم، بعد آتش به آتش سه تا سیگار روشن کنم و دوباره بخوابم تا ساعت دو. آن موقع مژده زنگ می‌زند. می‌گویم ترانه‌های مهیار دمشقی بخواند یا چیز مزخرف دیگری که تا تمام شود گلوم را صاف کنم، چشم‌هام را بمالم و ...
تربیت‌های پدر
تربیت‌های پدر به چشم‌هام نگاه می‌کرد، مستقیم، خیلی وقت بود این جوری مستقیم به هم نگاه نکرده بودیم. گفت بدبختی مردای ایرونی می‌دونی چیه، همش حرف سیاسی می‌زنن. مردای دیگه دنیا وقتی دور هم جمع می‌شن حرف زنارو می‌زن. مردای ایرونی هی حرف سیاسی می‌زنن، زن که می‌گیرن نمی‌دونن باهاش باید چی کنن. گفتم یه کم حکمت پدرانه لازم داشتم.
آناتومی افسردگی
آناتومی افسردگی چرا دنیا دائم به دو تکه تقسیم می‌شد، چرا باید همیشه یک‌ور فهرست چیزهایی نوشت و آن‌ور فهرست چیزهایی مقابلش قرار داد، هیچ‌وقت هم این دو طرف برابر مساوی از کار در نمی‌آید. چرا دنیا یک جایی دست از سر آدم برنمی‌‌دارد و همه چیز را اندازه هم حساب نمی‌کند. خوبی‌ها و بدی‌ها و خواسته‌ها میلی‌متر به میلی‌متر مساوی هم. ...
من ژانت نیستم
من ژانت نیستم مادر رضا آدم سخت‌گیری بود. یک‌بار به خاطر این که رضا مسواک نزده مدرسه آمده بود، شال و کلاه کرد و آمد مدرسه و وسط کلاس دندان‌های رضا را مسواک کرد. هیچ چی نگفت، حتی از خانم اجازه نگرفت تو بیاید. با لیوان نارنجی گل‌داری که روی شیشه ویترین روشویی بود آمد توی کلاس، روی مسواک قد بند انگشت خمیر ...
مشاهده تمام رمان های محمد طلوعی
مجموعه‌ها