رمان ایرانی

ـ الله اکبر. بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. چشمان مصطفا، ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم‌هایش مثل همیشه از نخستین در نماز ارمیا جلوتر نرفتند، یعنی نمی‌توانستند. چه‌گونه به آن چشمان نیم‌باز مشکی‌مشکی می‌توانستی چشم بدوزی، زمانی که تو را نگاه نمی‌کند و افق دیدش جایی ماورای تو و سنگر است؟ چه‌گونه چادر گل‌منگلی نگاهت را بر سجده ساده‌اش پهن می‌کردی، زمانی که شانه‌های ارمیا در سجده بی‌صدا می‌لرزید؟ مصطفا کتاب را بست، عینکش را درآورد و آن را با دست‌مالی که در میان لباس‌های خاکی‌اش به طرز عجیبی تمیز مانده بود، پاک کرد. یکی از شیشه‌های عینک لق شده بود. آرام گفت: ـ موجی شده. و بعد باز هم بی‌اختیار نگاهش ارمیا را و نمازش را به عینک ترجیح داد...

افق
9789647524056
۱۳۹۰
۳۰۴ صفحه
۱۵۴۶ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
رضا امیرخانی
صفحه نویسنده رضا امیرخانی
۱۲ رمان زاده شدن به تاريخِ بيست و هفتمِ ارديبهشت ماهِ 52ي شمسي،

بزرگ شدن در فضاي پرهيجانِ انقلاب اسلامي.

گه‌گاه با كيفِ كودكانه‌اي پر از اعلاميه پوششي بودن براي كارهاي پدري
و گه‌گاه هم‌بازي بودن با ادموند و آربي و آرش در محله‌ي بيست و پنج شهريور در تهران.

بحرانِ اول شدن و بيست گرفتن در هر آن چه كه مي‌شد در دوره‌ي دبستان

راستي، يك بار هم بوسيدنِ دستِ امام به سالِ 61...

بعدترك، ...
دیگر رمان‌های رضا امیرخانی
نشت نشا
نشت نشا امروزه پربسامدترین عبارتی که لغت نخبه‌گان را دربردارد، همانا عبارت مهاجرت نخبه‌گان است. دقیقا ماننده مغز در فرار مغزها. و انگار اصلا مغزی که فرار نکند و نخبه‌ای که مهاجرت نکند، نه مغز است و نه نخبه! و البته عبارت نشت‌نشا دقیقا به همین دلیل جعل می‌‌شود.
قیدار
قیدار در قرآن، اسم بعضی پیامبران آمده است، اسم بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... صلح عاشق حضرت باری هستند... اما حضرت حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقی خدا توفیر دارد با عشقی ما... خدا عشاقی است که حتا دوست ندارد، اسم معشوقش را کسی بداند... به او می‌گوید رجل! همین... مرد!... همین... می‌فرماید و ...
نیم دانگ پیونگ یانگ
نیم دانگ پیونگ یانگ - آقای نویسنده! درست بنویس! - تلاش می‌کنم صادق باشم. تحریم از مبادله کالا و ارز جلوگیری می‌کند. نمی‌گذارد کالا و ارز شما در کشور دیگری راه پیدا کند... اما تحریم به جز کالا و ارز شما، جلو حرکت حرف شما را هم می‌گیرد... دوباره دست‌م را می‌گیرد و فشار می‌دهد و با خوش‌حالی تایید می‌کند. بیش‌تر صدایی می‌شنوم از ...
من او
من او اولا! یعنی پول خون پدرت، با الکل، به قیمت پشت جلد این کتاب است؟! این‌قدر ارزان؟ اگر این‌جوری است که یکی دو تا استکان لب‌پر هم برای ما بریز! خودت هم بزن، روشن می‌شوی! اصلا پول خون پدر یعنی چه؟ شده‌ای کانه برادر بزرگه برادران کارامازوف که ابوی‌اش را نفله کرد! دستت درست! ...
مشاهده تمام رمان های رضا امیرخانی
مجموعه‌ها