ناگهان از یک پیچ خیابان بیرون زد. از جلو ساندویچی اصغر چاخان گذشت و یکراست آمد به طرف من. خیابان زیاد شلوغ نبود. با خونسردی چاقوی ضامندارش را از جیب شلوار سیاه روغنیاش بیرون آورد و آن را تا دستهی صدفیاش در پهلوم فرو برد.
۱۸ رمان
مصطفی مستور در ۱۳۴۳ در اهواز به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۷ در رشتهی مهندسی عمران از دانشگاه صنعتي اصفهان فارغالتحصیل شد و دوره كارشناسی ارشد را در رشتهی زبان و ادبيات فارسی در دانشگاه شهيد چمران اهواز گذراند.وی هم اکنون ساکن اهواز میباشد.
مصطفی مستور نخستین داستان خود را با عنوان دو چشمخانه خیس در سال ۱۳۶۹ نوشته و در همان سال در مجلهٔ کیان به چاپ رساند. وی نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان ...
بهترین شکل ممکن
دقیقهای به وضعیتی که در آن گرفتار شده بود، فکر کرد. به نظرش رسید میلیونها قاتل حرفهای بر تکتک سلولهای خونیاش سوار شدهاند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاخت و تاز میکنند. فکر کرد وسط تماشای فیلم مهیجی در سینما با احترام به او میگویند از سینما بزند بیرون. احساس کرد درست وقتی که فکر میکرده زندگی برای او به ...
استخوان خوک و دستهای جذامی
اون پایین دارید چه کار میکنید؟ با شما هستم! با شما عوضیها که عینهو کرم دارید تو هم میلولید. چی خیال کردید؟ همهتون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش میشید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید، فاصله دو عددتون میشه صد. صدام را میشنفید؟ میشید یه پیرمرد ...
من دانای کل هستم
وقتی پدر الیاس مرد چه خبر ناگهانیای بود. انگار هزار نفر مرده بود. کسی نمیمرد آن روزها، انگار. فقط پدر الیاس مرد. بس که پیر بود. انگار نباید میمرد. وقتی غلامسگی طوبا را بیسیرت کرد چه کار زشتی کرد غلام. انگار هزار دختر را. روزنامهها انگار خبر نداشتند چاپ کنند، خبر غلام را چاپ کردند. و ما انگار بلیت بختآزمایی ...
دويدن در ميدان تاريك مين (نمايشنامه در 4 پرده)
غروب بود. من زل زده بودم به پشت دستهاش، هر دو وحشت کرده بودیم. بس که نزدیک شده بودیم به هم، بس که معصومیت ریخته بود آنجا، پشت دستها. بعد، من با انگشت اشاره، خطی فرضی و مورب، درست از وسط ساعد تا انگشت کوچک دست راستاش کشیدم و به او گفتم که عمیقا دوستش دارم.