همه افراد زنده و مرده کاملا از سر اتفاق اینجا آمدهاند، و نباید ساختگی پنداشته شوند. برای حفاظت از بیگناهان هیچ اسمی را تغییر ندادهام. فرشتهها در چارچوب امور بهشتی حافظ بیگناهاناند.
۱۶ رمان
کورت وانِگات جونیور، نویسندهٔ آمریکایی بود. آثار او غالباً ترکیبی از طنزی سیاه و مایههای علمیتخیلی است که از میان آنها گهوارهٔ گربه (۱۹۶۳)، سلاخخانهٔ شمارهٔ پنج (۱۹۶۹) و صبحانهٔ قهرمانان (۱۹۷۳) بیشتر مورد ستایش قرار گرفتهاند. در سال ۱۹۹۹ آستروئید یا سیارک ۲۵۳۹۹ را به بزرگداشت او ونه گات نامیدند.
کورت وانگات در شهر ایندیاناپولیس در ایالت ایندیانا به دنیا آمد. پس از آن که در رشتهٔ زیستشیمی از دانشگاه کورنل فارغالتحصیل شد، در ارتش نامنویسی کرد و برای نبرد ...
مرد بیوطن
((مرد بیوطن)) کتاب مزخرفیست. نویسنده دیگر چیزی در چنته ندارد که درباره دنیا به ما بیاموزد. دوران شکوفاییاش به سر آمده و گوهر خردش در قعر دریایی از غرولند و اراجیف مدفون شده است.
شوخی کردم.
اما باید اعتراف کنم که این ترفند را از خود کورت ونهگوت و کتاب اخیرش ((مرد بیوطن)) سرقت کردهام. با این که خیلی دلم میخواست این ...
پسری که از دخترها فراری بود
منتقد ادبی و دوست قدیمام، پروفسور پیتر رید از گروه انگلیسی دانشگاه مینهسوتا، تلاش کرد تا این داستانها را از گذشتههای دور من جمعآوری کند و اگر سعی و تلاش او نبود، ممکن بود این داستانها هرگز روشنایی روز را نبینند. این داستانها و بیست و سه داستان دیگر از همین نوع در مجموعه به نام به خانه میمون خوش ...
محبوس
من پیرترین و ناشناختهترین برنامهریز واتر گیت بودم، گمانم چیزی که باعث شد اینقدر غیرجذاب به نظر برسم این بود که قدرت و ثروت بسیار کمی برای از دست دادن داشتم. برنامهریزان، گردنکلفتهای مملکتی بودند. وقتی دستگیر شدم، مثل کسی بودم که روی یک سهپایه کوچک لب یک چشمه نشسته است. تنها کاری که میتوانستند با من بکنند این بود ...
خدا حفظتان کند آقای رزواتر
بیخیال همه آن نویسندههای با استعدادی که بلدند خیلی قشنگ، یک لحظه خیلی قشنگ از زندگی خیلی کوتاه یک آدم را توصیف کنند؛ وقتی که این همه کهکشان وجود دارد که از ازل توی این دنیا بودهاند و میلیونها میلیون موجود توی آنها هست و میلیونها میلیون موجود قرار است که توی آنها به دنیا بیایند و از دنیا برود. ...
پیانوی خودنواز
... پیرمرد که مبهوت افت و خیزهای آرام و منظم کلیدهای پیانوی خودنواز شده بود، گفت: «میبینی دکتر چهطور بالا و پایین میرن! انگار یه عاشق داره آهنگ مینوازه.» موزیک که به اندازه پنج سنت، خوشی نواخته بود، یکدفعه قطع شد. اما پیرمرد هنوز داشت فریاد میزد: «مو به تن آدم سیخ میشه دکتر. انگار یه روح پشت کلیدا نشسته ...