آنچه امروز مینویسم قصه و داستان خیالی نیست بلکه واقعیتی است به مانند روز، روشن و واضح، شاید حکایت خیلی از جوانان، امروزها شبیه به آنچه من میخواهم بگویم باشد. نباید نامش را داستان گذاشت باید گفت داستان و راستان که من با کمی تغییر و تحول به شکلی منسجم آن را برایتان بازگو میکنم. هدفم نه این است که باز رمانی را به علاقهمندان تقدیم کنم بلکه دوست دارم جوانان ما، دختر و پسر کمی دقیقتر به اطراف خود بنگرند. هستند کسانی که به خیال عشق به آن سوی دریا پا میگذارند اما آنچه نصیبشان میشود جزیرهای متروک و خالی از سکنه است است و شاید تا ابد اسیر تیرهروزی و فلاکت شوند. پس کاش عشق را زیر پاهایمان له نکنیم و این اندک عاطفهای که داریم به باد فنا ندهیم. سعی کنیم نگاه دل و نگاه زبانمان یکی باشد تا وجودمان در غرقاب بیوفایی و سنگدلی فرو نرود اگر عاشق میشویم یک عاشق واقعی باشیم هرگز جام بلورین عشق را مشکنیم و به هیچ قلبی خنجر نزنیم زیرا که کلمه عشق مقدس است.