بلند شدم دفتر خاطراتم را گشودم آن را ورق زدم همه زندگیم را درون آن نوشته بودم از کودکی تاکنون تمام لحظههای غم و شادی و حتی اعتراف کرده بودم که چقدر باربد را دوست میدارم مرور بر گذشتهها باعث شد باز هم سیل اشکم جاری شود با خود گفتم یعنی الان در مورد من چه فکری میکنند؟ حتما دارن میگن این بود جواب محبتهای ما!