روزی جنیفر به طور اتفاقی وارد فروشگاه جادویی آقای الایوز میشود و وزغ گندهای میخرد. همین که پایش را از فروشگاه بیرون میگذارد، وزغ شروع به حرف زدن میکند و میگوید که اسمش بوفوست. وقتی بوفو و جنیفر با هم صمیمی میشوند، بوفو رازهای عجیبی برای جنیفر فاش میکند؛ راز تولدش، جواهری که توی پیشانیاش مخفی شده و جادوگری که سالهاست برای به دست آوردن جواهر دنبالش است.