چارلی دروغگوترین پسر مدرسه است. برای همین، بچهها به او اعتماد ندارند. یکی از روزها، وقتی عدهای از بچههای قلدر مدسه به خاطر دروغگوییهای او دنبالش میکنند، چارلی فرار میکند و بین راه به طور اتفاقی به فروشگاهی جادویی برمیخورد. در این فروشگاه چشمش به جمجمه ترسناکی میافتد. جمجمه مجبورش میکند که او را با خود به خانه ببرد. به زودی چارلی متوجه میشود که جمجمه نفرینی با خود دارد که نزدیک هر کس قرار بگیرد وادارش میکند که فقط حقیقت را بگوید.