سرهنگ پرسید: ـ«برای چی نعره میکشیدید؟» من گفتم: ـ«نعره نمیکشیدم قربان، ناله میکردم.» سرهنگ فریاد زد: ـ«دیگه بدتر مرتیکه! مگر دیشب شما نبودید که در پشت بام ایستاده بودید و به مقدسات فحش میدادید؟» من جواب دادم: ـ«به مقدسات فحش نمیدادم، من به آنهایی فحش میدادم که به من فحش میدادند.» سرهنگ نعره کشید: ـ«تو غلط میکردی مرتیکه الدنگ! به دستور کی و کدام عامل اجنبی چنین کاری میکردی؟» در جواب گفتم: ـ«هیچکس به من دستور نداده بود، قربان، خودم اشتباهی مرتکب این عمل شده بودم.» سرهنگ در حالی که باد به گلو انداخته بود گفت: ـ«همیشه و همه کار تو اشتباه بوده، اصلا خودت اشتباهی هستی، وجودت اشتباهیه.»