آنوقت به او غشغشه میخندد و میگوید عشق تو که شوی منی به پشیزی هم نمیارزد، یادت باشد که بوتراب کاتب سلسلهالنسب روسپیان را با نام من در رسالهاش ابتدا کرده است. آنوقت تو میخواهی آب توبه را بر سر سحاب اوسط غفر بریزی.
۱۱ رمان
ابوتراب خسروی در سال ۱۳۳۵ در شهر فسا متولد شد. پدرش نظامی بود؛ به همین دلیل سالهای جوانی او در شهرهای مختلف ایران گذشت. در سالهای ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹ در دبیرستانی در اصفهان درس میخواند و شاگرد هوشنگ گلشیری، نویسندهی فقید ایرانی بودهاست.
او لیسانس آموزش ابتدایی دارد و سالها در شیراز به کودکان عقبماندهٔ ذهنی آموزش میداده است. در حال حاضر بازنشسته شده و در شهر شیراز زندگی میکند. خسروی متأهل است و سه فرزند دارد.
ملکان عذاب
مادر نمیتوانست قبول کند که کسی مثل من به فرمانش عمل نکرده است. اگر به گوشش میرسید که زکریا هواهایی در سر دارد، تا مرا میدید رو بر میگردانید، تا غیظ کند و با من حرف نزند. اگر اینطور باشد دیگر به بالاگدار برنمیگردم، چه برسد به عمارت خاننشین. حدس میزدم که حتما خاله مادر چیزهایی به یاد میآورد تا ...
کتاب ویران
چه تقدیر شومی برایت نوشته شده بود که حامل چشمان خاکستری رنگ شروری از نسل اجدادی شرور باشی. زندگی مکتوب تو خصوصیت غریبی دارد که باید حامل بذر چشمهای خاکستری مردی باشی که به اجبار نویسنده در کنارش نوشته شدهای. داستان تازه اعاده زندگی تو خواهد بود. بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید ...
آواز پر جبرئیل
از چارچوب پنجرهها میدیدم که چطور شبها و روزها، و ماهها و زمستان و بهار میگذرند. دیگر احسان آن حیوان اسیر نداشتم که قبل از هر چیزی به چگونگی پروازم فکر کنم. خاطرهی پریدن و آن شکارهای خونین را به رنگ رویایی سرخ در خوابهای سالهای دور به یاد میآوردم. تا روزی که در چارچوب پنجرهها دیگر هیچ نگهبانی نبود ...
ملکان عذاب
مادر نمیتوانست قبول کند که کسی مثل من به فرمانش عمل نکرده است. اگر به گوشش میرسید که زکریا هواهایی در سر دارد، تا مرا میدید رو بر میگردانید، تا غیظ کند و با من حرف نزند. اگر اینطور باشد دیگر به بالاگدار برنمیگردم، چه برسد به عمارت خاننشین. حدس میزدم که حتما خاله مادر چیزهایی به یاد میآورد تا ...
اسفار کاتبان
به خانه که رسیدم، در بزرگ خانه باز بود. لنگههای در برهم افتاده بود. در را باز کردم، محوطه باغ مثل همیشه ساکت بود، هوا ساکن بود، ولی برگهای نارنج میلرزیدند. همه مسیر خیابان وسط باغ را پیمودم تا به ایوان رسیدم. اقلیما را صدا زدم، چند بار. شکل تودرتوی اتاقها طوری است که صدا در آنها طنین برمیدارد، انگار ...