رمان ایرانی

آواز پر جبرئیل

از چارچوب پنجره‌ها می‌دیدم که چطور شب‌ها و روزها، و ماه‌ها و زمستان و بهار می‌گذرند. دیگر احسان آن حیوان اسیر نداشتم که قبل از هر چیزی به چگونگی پروازم فکر کنم. خاطره‌ی پریدن و آن شکارهای خونین را به رنگ رویایی سرخ در خواب‌های سال‌های دور به یاد می‌آوردم. تا روزی که در چارچوب پنجره‌ها دیگر هیچ نگهبانی نبود و در خروجی چارتاق باز بود. از روی تخت سفالی برخاستم. مثل کودکی تازه‌پا، افت و خیز کنان مسیری را رفتم. انگار بقایای غریزه حیوانی پرواز همچنان در من بود که هر بار تصور می‌کردم لحظاتی دیگر از زمین برخواهم خواست و به نقطه‌ای در آسمان خواهم رسید. ولی واقعیت زمین‌گیر بودن پاهایم بر خاک هشیارم کرد. بر تخته‌سنگی به عادت دوران پرنده بودن چندک زدم. مردی سرخ‌مو و سرخ‌تن را در میان زمستان و بهاران می‌دیدم که می‌گذشت. مردی سرخ‌مو از میان صخره‌های کبود آمد. کنارش روی سنگ نشستم. پرسیدی:«ای جوان از کجا می‌آیی؟»

گمان
9786009407262
۱۳۹۲
۱۴۴ صفحه
۵۸۲ مشاهده
۰ نقل قول
ابوتراب خسروی
صفحه نویسنده ابوتراب خسروی
۱۱ رمان ابوتراب خسروی در سال ۱۳۳۵ در شهر فسا متولد شد. پدرش نظامی بود؛ به همین دلیل سال‌های جوانی او در شهرهای مختلف ایران گذشت. در سال‌های ۱۳۴۸ و ۱۳۴۹ در دبیرستانی در اصفهان درس می‌خواند و شاگرد هوشنگ گلشیری، نویسنده‌ی فقید ایرانی بوده‌است. او لیسانس آموزش ابتدایی دارد و سال‌ها در شیراز به کودکان عقب‌ماندهٔ ذهنی آموزش می‌داده است. در حال حاضر بازنشسته شده و در شهر شیراز زندگی می‌کند. خسروی متأهل است و سه فرزند دارد.
دیگر رمان‌های ابوتراب خسروی
اسفار کاتبان
اسفار کاتبان
اسفار کاتبان
اسفار کاتبان به خانه که رسیدم، در بزرگ خانه باز بود. لنگه‌های در برهم افتاده بود. در را باز کردم، محوطه باغ مثل همیشه ساکت بود، هوا ساکن بود، ولی برگ‌های نارنج می‌لرزیدند. همه مسیر خیابان وسط باغ را پیمودم تا به ایوان رسیدم. اقلیما را صدا زدم، چند بار. شکل تودرتوی اتاق‌ها طوری است که صدا در آن‌ها طنین برمی‌دارد، انگار ...
هاویه
هاویه ... من به داستان به عنوان یک کپی از زندگی نگاه نمی‌کنم. کپی کردن شکل عادی بخشی از زندگی برای من نویسنده ارزشی ندارد. داستانی که می‌نویسم باید جهانی تازه، شرایطی تازه، داشته باشد. باید اشیا و رفتار اشیا شکل بدیعی به داستان بدهد. باید یک زیبایی تازه خلق کرد. زیبایی‌ای که حتما معنادار خواهد بود... ...
کتاب ویران
کتاب ویران چه تقدیر شومی برایت نوشته شده بود که حامل چشمان خاکستری رنگ شروری از نسل اجدادی شرور باشی. زندگی مکتوب تو خصوصیت غریبی دارد که باید حامل بذر چشم‌های خاکستری مردی باشی که به اجبار نویسنده در کنارش نوشته شده‌ای. داستان تازه اعاده زندگی تو خواهد بود. بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید ...
رود راوی
رود راوی ظاهرا عمو از همه چیز مطلع بود که 1 بار نوشته بود اکر روزی رازت فاش شود و نقاب از چهره‌ات بیفتد، هم از نظر مکتبه القشریه ملحد هستی و هم از نظر دارلمفتاح مرتد. عمو برایم نوشته بود که شنیدم زنان لاهوری آداب عیش را خوب به جا می‌اورند و به کنایه پرسیده بود اگر مولوی عبدلمحمود بداند که تو ...
مشاهده تمام رمان های ابوتراب خسروی
مجموعه‌ها