گفت: ‹‹ ای بابا، معلما که نباید زیاد جوش بزنن... یعنی هر وقت عصبانی بشن سر سه سوت سر محصلا یه بلاملایی بیارن دلشون خنک شه. بلا نسبت شما باشه ما یه معلم جغرافی داشتیم از اون رذلای درجه یک بود. یک روز همچی به ما یه اردنگی زد که خدا شاهده دو روز نمیتونستیم درست بشینیم. د آخه یکی نبود بگه بیشرف! واسه یه کت و شلوار بیقابلیت که چسبی شده، تو باید بزنی طفل معصوم مردم رو شل و پل بکنی؟ حالا شکر خدا یه پیکان داشت که مام بعدش سر تا تهشو خط انداختیم و بیحساب شدیم. ولی عرضم اینه که بالاخره معلمها راه خنکی دلشون همواره، اما مای بدبخت چی؟ الان من با این آشخور عوضی چی کار میتونم بکنم؟ میتونم بزنمش؟ مردودش کنم؟ والدینش رو بخوام؟ فوق فوقش زنگ بزنم پلیس و یه نخی بدم، مثلا بگم رشوه میگیره یا سر پست سیگار میکشه که چار روز اضافه خدمت تو پاچش کنن. ولی آخه اینم شد دقدلی؟ این واسه من پول جریمه میشه؟ ›› یه خندهای کرد و گفت: ‹‹ ماشالله، شمام کم هنرمند نیستی، جوون! ››