آخرین فعالیتها
-
از ماهی سیاه کوچولو (خشتی) :
من میخواهم بدانم که راستی راستی زندگی یعنی اینکه تو یک تیکه جا هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ، یا طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟ (...)
-
از سمفونی مردگان :
وضع روحی اش هم در آن روزها بحرانی بود. فکر میکرد آدمها بیهوده راه میروند. همه چیز جور دیگری بود، رنگها واقعی نبودند و زمان کند میگذشت. صبح، ظهر، شب. (...)
-
از زندگی جنگ و دیگر هیچ :
پدرم یک کارگر بود. میخواهی یک چیزی را به تو بگویم؟ همیشه پسرهای کارگران هستند که در جنگ کشته میشوند! (...)
-
از زندگی جنگ و دیگر هیچ :
من برای شناخت بشریت به اینجا آمده ام، به خاطر اینکه دلم میخواهد بفهمم مَردی که مَرد دیگری را میکشد، در جست و جوی چیست و وقتی که آخرین گلوله را در بدن مَردی فرو میکند به چه میاندیشد، من برای ثابت کردن عقیده ای که همیشه به آن معتقد بوده ام به اینجا آمده ام و آن پوچی و احمقانه بودن جنگ است و فکر میکنم جنگیدن، قاطعترین دلیل ... (...)
-
از زنگها برای که به صدا در میآید :
هر کسی در دنیا باید کسی را داشته باشد که حرفهای خودش را به او بزند، آزادانه، بدون رودربایستی، بدون خجالت، و الا آدمی از تنهایی دق میکند. (...)
-
از نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی :
چندین ساعت میشد که زور میزدم بخوابم، اما بی نتیجه بود و همین طور غلت میزدم. داشتم داغون میشدم. چشم هام رو تا جایی که میتونستم محکم بستم و بنا کردم به گوسفند شمردن. پنجاه هزارتایی از اون حرومزاده هارو شمرده بودم که یک هو اونها شروع کردن به شمردنِ من. بی خیالِ گوسفند شمردن شدم. (...)
-
از نامهای عاشقانه از تیمارستان ایالتی :
جیک گفت: سلام گفتم: خیلی وقته ندیدمت. دست همدیگه رو فشردیم جیک روی تخت نشست و گفت: تیپت حرف نداره ، معرکه ست. گفتم: تو هم به نظر سرحال میای. فقط از این ورت اون ورت معلومه. گفت: وقتی میمیری این طوری میشه. (...)
-
از بار هستی :
می توان ما را به چهار گروه تقسیم کرد: نخستین گروه، تعداد بیشماری از چشمان ناشناس را میطلبند و به عبارت دیگر خواستار نگاه عموم مردمند. در گروه دوم کسانی هستند که اگر در پرتو نگاه جمع کثیری از آشنایان نباشند، هرگز نمیتوانند زندگی کنند. پس از آن گروه سوم است، گروه کسانی که نیاز دارند در پرتو چشمان یار دلخواه خود زندگی کنند. وضع آنها به اندازه افراد گروه ... (...)
-
از کافه پیانو :
باکم نیست که من باید چه کاره باشم اما چه کاره ام، کجا باید باشم اما کجا هستم. و خیلی وقت است رسیده ام به این مطلب که از خیلی جهات این که شکم آدمها را پُر کنی شرف دارد به آن که بخواهی توی مغز پوکشان چیزی را فرو کنی. چون بابت آن که چیزی فرو میکنی توی شکم شان_ حالا هرچه که میخواهد باشد_ پول خوبی بهت میدهند. ... (...)
-
از نان سالهای جوانی :
او ضمن تعریف و تمجید از من در پایان گفت: «جوان دست و دلباز و نجیب و شریفی به نظر میرسد.» آن وقت به خودم گفتم، پس تو نجیب و شریف به نظر میرسی و خودم را دقیقاً در آیینه یی که در سالن لباسشویی خوابگاه کارآموزان آویزان بود، ورانداز کردم. به صورت رنگ پریده و دراز خودم نگاهی انداختم، لب هایم رو به جلو و عقب دادم و با ... (...)
-
از طاعون :
معمولاً زندان یک محیط زندگی دسته جمعی است و بهترین دلیل آن این است که در زندان شهر ما زندانبانان نیز مانند زندانیان باج خود را به طاعون میپرداختند و بر طبق نظر عالیه طاعون، همه کس، از مدیر زندان گرفته تا پستترین زندانیان محکوم بودند و شاید برای نخستین بار در زندان عدالت مطلق برقرار میشد. مقامات دولتی بیهوده کوشیدند با اعطاء مدال به زندانبانانی که در حین انجام ... (...)
-
از هالیوود :
اون روز روی کاپوت ماشینم به یه دختره تجاوز کردن. پنج شش نفری بودن. اعتراض کردیم. خیلی عصبانی شدن. چند روز گذشت تا این که یه شب این جا نشسته بودیم که بنگ بنگ بنگ بنگ گلولهها از در رد شدن. بعد همه جا ساکت شد… فرانسوا گفت ((ما هنوز زنده ایم. میشینیم و شراب میخوریم.) ) جان گفت ((این فقط یه هشدار بود. اونا میخوان که از این جا بریم و ... (...)
-
از هالیوود :
من به درد دنیا نمیخوردم و دنیا به درد من نمیخورد و من چند نفر مثل خودم پیدا کرده بودم و بیشترشان هم زن بودند، زنانی که هیچ مردی حاضر نمیشد در یک اتاق باهاشان تنها بماند، ولی من عاشقشان بودم، به من الهام میدادند، به خودم مینازیدم، فحش میدادم و با لباس زیر در خانه میگشتم و بهشان میگفتم که چه آدم بزرگی هستم. ولی فقط خودم باور داشتم. ... (...)
-
از گور به گور :
یک روز داشتم با «کورا» صحبت میکردم. «کورا» برای من دعا کرد، چون خیال میکرد من گناه رو نمیبینم، میخواست من هم زانو بزنم دعا کنم، چون آدم هایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است. (...)