مجموعه داستان خارجی

مجموعه نامرئی

(Unsichtbaren sammlung)

پیدا کردن آپارتمان او زحمتی نداشت. او در طبقه دوم یکی از آن خانه‌های جمع‌وجوری زندگی می‌کرد که احتمالا معماری بساز و بفروش در سال‌های شصت با عجله سرهم‌بندی کرده بود. در طبقه اول خانه آرایشگری درست‌کار و خوش‌نام زندگی می‌کرد. در طبقه دوم، دست چپ، نام کارمندی از کارمندان پست روی در برق می‌زد، و سرانجام دست راست، روی پلاکی از جنس بلور، چشم‌ام به نام کارمند اقتصاد و جنگل‌داری افتاد. با تردید زنگ زدم، و بلافاصله زنی پیر و سفیدمو با کلاهی سیاه و پاکیزه بر فرق سر در را باز کرد. کارت خود را به دستش دادم و پرسیدم آیا می‌توانم آقای کارمند جنگل‌داری را ببینم. شگفت‌زده و با کمی بدبینی نخست به من و سپس به کارت نگاهی انداخت. به نظر می‌رسید که در این شهرستان دورافتاده و در این خانه قدیمی آمدن میهمانی از راه دور امری خارق‌العاده محسوب می‌شد. با این همه، دوستانه خواهش کرد لحظه‌یی منتظر شوم و خود با کارت به درون رفت. شنیدم که پچ‌پچ‌کنان چیزی می‌گوید و بعد ناگهان صدای مردانه‌یی بلند و پرطنین به گوش رسید: «چی؟ آقای ر... از برلین... بگو بیایند... بگو بیایند... چه خوب!»

تجربه
9789646481206
۱۳۸۰
۲۴ صفحه
۱۰۳۱ مشاهده
۰ نقل قول
اشتفان تسوایگ
صفحه نویسنده اشتفان تسوایگ
۱۲ رمان اشتفان تسوایگ رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، روزنامه‌نویس و زندگینامه‌نویس اتریشی بود. وی با برآمد ناسیونال‌سوسیالیسم در آلمان و انضمام اتریش به آلمان، در سال ۱۹۳۴ ناچار به ترک اتریش شد و به لندن گریخت. پس از آغاز جنگ جهانی دوم، اشتفان تسوایگ تبعیت بریتانیا را پذیرفت ولی در لندن طاقت نیاورد و از طریق آمریکا، آرژانتین و پاراگوئه، سرانجام در سال ۱۹۴۰ به برزیل رفت. اشتفان تسوایگ در تاریخ ۲۳ فوریه ۱۹۴۳ میلادی، در تبعیدگاه خود در برزیل، به زندگی خود پایان ...
دیگر رمان‌های اشتفان تسوایگ
تولستوی
تولستوی
نابودی 1 قلب
نابودی 1 قلب
شطرنج
شطرنج گروهی از مسافران یک کشتی سیاحی، قهرمان شطرنج جهان را به مبارزه می‌طلبند، در ابتدا آن‌ها شکست می‌خورند، تا این‌که توسط یک غریبه از میان جمعیت راهنمایی می‌شوند ـ مردی که برای برد دست به مخاطره می‌زند. شطرنج یکی از داستان‌های تحسین‌شده تسوایک است که تصویری شدیدا تاثیرگذار و در عین حال آزاردهنده از وسواس فکری و نبوغ ارائه ...
جیب‌بر
جیب‌بر ... شهر زیبای پاریس در آن روز بهار هوای طرب‌انگیزی داشت، و رگباری که ساعتی قبل باریده بود به لطافت هوا می‌‌افزود، نزدیک ساعت 10 صبح کم‌کم ابرها کنار می‌رفتند و اشعه زرین آفتاب، درختان سرسبز و ساختمان‌ها را جلوه خاصی می‌بخشید. هنوز دوستانم از ورود من به پاریس اطلاع نداشتند و در آن روز من تنها و بیکار بودم ...
مشاهده تمام رمان های اشتفان تسوایگ
مجموعه‌ها