پیدا کردن آپارتمان او زحمتی نداشت. او در طبقه دوم یکی از آن خانههای جمعوجوری زندگی میکرد که احتمالا معماری بساز و بفروش در سالهای شصت با عجله سرهمبندی کرده بود. در طبقه اول خانه آرایشگری درستکار و خوشنام زندگی میکرد. در طبقه دوم، دست چپ، نام کارمندی از کارمندان پست روی در برق میزد، و سرانجام دست راست، روی پلاکی از جنس بلور، چشمام به نام کارمند اقتصاد و جنگلداری افتاد. با تردید زنگ زدم، و بلافاصله زنی پیر و سفیدمو با کلاهی سیاه و پاکیزه بر فرق سر در را باز کرد. کارت خود را به دستش دادم و پرسیدم آیا میتوانم آقای کارمند جنگلداری را ببینم. شگفتزده و با کمی بدبینی نخست به من و سپس به کارت نگاهی انداخت. به نظر میرسید که در این شهرستان دورافتاده و در این خانه قدیمی آمدن میهمانی از راه دور امری خارقالعاده محسوب میشد. با این همه، دوستانه خواهش کرد لحظهیی منتظر شوم و خود با کارت به درون رفت. شنیدم که پچپچکنان چیزی میگوید و بعد ناگهان صدای مردانهیی بلند و پرطنین به گوش رسید: «چی؟ آقای ر... از برلین... بگو بیایند... بگو بیایند... چه خوب!»