پای به جاده زدن
نمیدونم اینارو من گفتم یا اون. فقط یادمه گفتیم. داشتیم تو تخیلمون میرسیدیم به سر بارون و ته سرخوشی، گوشی رو گذاشت. صدای مشتری اومد قبلش، گوشی رو گذاشت. بیخداحافظی. امروز برای اولین بار یا شاید، برای آخرین بار، فهمیدم بیست و چند ساله که عاشق مردی هستم که پای به جاده زدن نیست. یکی که بتونی همه کارای شیرین ...
4 چهارشنبه و 1 کلاه گی...
مادر من زن پر طرفداری بود. یادم نیست از کی، اما از وقتی خیلی کوچک بودم این را میدانستم. موهای بلند طلاییای داشت که همیشه تابدار بود و کسی باور نمیکرد که این رنگ طبیعی موهای اوست. وقتی میخندید، چال میافتاد. مژههای فرخورده پری داشت که رنگ چشمهای عسلیاش را پنهان میکرد. بلندقد بود و همیشه کمی توپر. صدایش بلند ...
مجموعه نمایشنامههای بهاره رهنما (با من بستنی میخوری- تو دهنتو میبندی یا من- غبار- چشمهایی که مال توست)
مجموعه حاظر شامل 4 نمایشنامه به قلم بهاره رهنما با عناوین ((با من بستنی میخوری- تو دهنتو میبندی یا من- چشمهایی که مال توست و غبار است...
ماه 7 شب (یادداشتهای شخصی در فضای مجازی)
مادر روسری قرمزش را پشت سرش گره زده و دارد جارو میکند، خانه را، فرش را، همه جا را. من چهار سالهام و روسری قرمز، یعنی مادر، مال من نیست، مادر کار دارد، مادر جادوگر است. با جاروی چوبیاش ذرههای نور را در هوا میپراکند، نورهای کوچولو جلوی چشمهای من میرقصند، در خانه ما میچرخند و هزار رنگ میشوند. این ...