ماه 7 شب (یادداشتهای شخصی در فضای مجازی)
مادر روسری قرمزش را پشت سرش گره زده و دارد جارو میکند، خانه را، فرش را، همه جا را. من چهار سالهام و روسری قرمز، یعنی مادر، مال من نیست، مادر کار دارد، مادر جادوگر است. با جاروی چوبیاش ذرههای نور را در هوا میپراکند، نورهای کوچولو جلوی چشمهای من میرقصند، در خانه ما میچرخند و هزار رنگ میشوند. این ...
مجموعه نمایشنامههای بهاره رهنما (با من بستنی میخوری- تو دهنتو میبندی یا من- غبار- چشمهایی که مال توست)
مجموعه حاظر شامل 4 نمایشنامه به قلم بهاره رهنما با عناوین ((با من بستنی میخوری- تو دهنتو میبندی یا من- چشمهایی که مال توست و غبار است...
مالیخولیای محبوب من
برایم نوشته بودی که ابنسینا در تعریف عشق گفته که «عشق نوعی مالیخولیای عارض بر روح است.» و من در جوابت نوشتم که:«و این مالیخولیای محبوب من است.» این مال چتهای این اواخرمان بود که تا میآمد به جایی برسد مینوشتی: کارهایت تلنبار شده و شرکت جای لاس اینترنتی نیست و بیهیچ آیکونی آف میشدی! یکبار هم که دیگر رو ...
4 چهارشنبه و 1 کلاه گیس
مادر من زن پر طرفداری بود. یادم نیست از کی، اما از وقتی خیلی کوچک بودم این را میدانستم. موهای بلند طلاییای داشت که همیشه تابدار بود و کسی باور نمیکرد که این رنگ طبیعی موهای اوست. وقتی میخندید، چال میافتاد. مژههای فرخورده پری داشت که رنگ چشمهای عسلیاش را پنهان میکرد. بلندقد بود و همیشه کمی توپر. صدایش بلند ...