رمان ایرانی

مدیر مدرسه

این کتاب رمانی اجتماعی و دربارة معلمی است که پس از ده سال تدریس، تصمیم می‌گیرد برای بهبود شرایط کاری خود مدیر یک مدرسة نوساز شود. جلال آل احمد در این رمان به مسئلة سیستم آموزش و پرورش یا ادارة فرهنگ زمان خود می‌پردازد و مشکلاتی که فرهنگیان و معلمان در آن زمان با آن دست به گریبان بودند را نقل می‌کند.

فردوس
9789643201623
۱۳۸۴
۱۲۸ صفحه
۲۲۲۱ مشاهده
۰ نقل قول
نسخه‌های دیگر
جلال آل‌احمد
صفحه نویسنده جلال آل‌احمد
۲۹ رمان جلال آل احمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانواده‌ای مذهبی-روحانی به دنیا آمد. وی پسر عموی آیت‌الله طالقانی بود . دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال، سید احمد طالقانی، به او اجازهٔ درس خواندن در دبیرستان را نداد؛ اما او که همواره خواهان و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد. دارالفنون هم کلاس‌های شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ...
دیگر رمان‌های جلال آل‌احمد
5 داستان
5 داستان این کتاب مجموعة پنج داستان کوتاه «جلال آل‌احمد» به نام‌های گلدسته‌‌ها و فلک، جشن فرخنده، خواهرم و عنکبوت، شوهر آمریکایی و خونابة انار است. این داستان‌ها مانند دیگر آثار آل‌احمد، دارای سبکی منحصر به فرد، بهره‌مند از ادب رسمی، نثر کهن ایران و ظرایف فرهنگ عامه است.
مدیر مدرسه (شاهکار جلال آل‌احمد)
مدیر مدرسه (شاهکار جلال آل‌احمد) از در که وارد شدم، سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همین طوری دنگم گرفته بود قد باشم. رئیس فرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لجظه‌ای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که می‌نوشت تمام کرد می‌خواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشته بودم.حرفی نزدیم رونویس را با کاغذهای ضمیمه‌اش زیر ...
غرب‌زدگی
غرب‌زدگی غرب‌زدگی می‌گویم هم‌چون وبازدگی. و اگر به مذاق خوش‌آیند نیست، بگوییم هم‌چون گرمازدگی یا سرمازدگی. اما نه. دست کم چیزی است در حدود سن‌زدگی. دیده‌اید که گندم را چه طور می‌پوساند؟ از درون. پوسته‌ی سالم برجاست اما فقط پوست است، عین همان پوستی که از پروانه‌ای بر درختی مانده. به هر صورت سخن از یک بیماری است. عارضه‌ای از بیرون ...
از رنجی که می‌بریم
از رنجی که می‌بریم ـ همه اونایی که تا دیروز محل سگم بهشون نمی‌گذاشتیم، امروز برای خودشون آدمی شدند و برامون پشت چشم نازک می‌کنند. من اگه می‌دونستم شوفر ماشین این یارو است، اصلاً سوار نمی‌شدم. وقتی هم که دونستم، به خاطر هم سفری با شما بود که بلیتمو پس ندادم. خیلی‌ها خودشونو رفیق و هم مسلک ما جا می‌زدند. این سرشونو بخوره، خودشونو ...
نون والقلم
نون والقلم میرزا که بدجوری گیر کرده بود، دادی سرشان زد که: ـ اهه! این همه جیرجیر که فایده ندارد. بزرگ‌ترتان را بگویید بیاید بنشیند و مثل آدم حرف‌هایش را بزند. که همه ساکت شدند و یک زن دراز و باریک از وسط‌شان درآمد و رفت توی شبستان جلوی میرزا اسدالله نشست و گفت: ـ شوهر بی‌غیرت من، همان مشهدی رمضان علاف است که خدا ...
مشاهده تمام رمان های جلال آل‌احمد
مجموعه‌ها