شاه ماهی
ماهنوش بغض کرد. هر چیزی را که در مورد کامران تجربه کرده بود، جز این حالت در هم شکستهی او را حالا میفهمید که به هیچ وجه تحمل دیدن چنین چیزی را ندارد. دلش داشت از غصه آب میشد. سرش از ناراحتی خم شد، دوباره یکی دو قطره اشک که به سختی جلوی فرو ریختنشان را میگرفت، از لای مژههایش ...
یکی نبود 2 (2 جلدی)
همه وجودش بیدریغ کسی را میطلبید تا برای همه عمر، رنجیدگیهای جان خستهاش را در کنار او به فراموشی بسپارد. کسی که به وقتش بتواند برای او نقش مادر، همسر، دوست، همدم، و هزار نقش رنگارنگ دیگر را بازی کند. کسی که جسم و روحش را به همان آرامشی بکشاند که خدا برای هر جفتی نوید داده بود... کسی که ...
حاجی منم شریک
- گفتی اسمت چیه؟
از بین دندانهایی که چلیک چلیک بر هم میخورد، به زور نفس زدم "آوا!" و او با لحن همدلانهای نوید داد:
- چیزی نمونده، رسیدیم دیگه، معلومه حسابی سردت شدهها! و با سر انگشت به روبهرو اشاره کرد! نگاه ترسیدهام چسبید به در چوبی قدیمی خانه حاج مسلم، با گل میخهای برنجی خورشیدی رنگ از رو ...
لبخند خورشید
آذر خندید. مهتاب که دل پری داشت، خودش را انداخت روی مبل، سیبی برداشت، گازی به آن زد و با دهان پر ادامه داد: ـ به من میگه باید وکیل مجلس بشم، یکی نیست به خودش بگه، مرد حسابی تو چی میگی دیگه! به نظر من دستش میرسید، نسل هر چی زنه از رو زمین برمیداشت. تقریبا یه کاری در ...