قله قاف 2 (2 جلدی)
بزار 2 تا راز مگو رو برات فاش کنم که خیلی از زنا دیر بهش میرسن! اول اینکه، مردی رو برای زندگیت انتخاب کن که اگه عاشقشم نیستی لااقل بتونی یه روزی عاشقش بشی! دوم اینکه اگر تو هم عاشقش نیستی لااقل او عاشقت باشه. مانا مردا به راحتی عاشق نمیشن اما اگه شدن تا پای جون پاش میایستن...
حاجی منم شریک
- گفتی اسمت چیه؟
از بین دندانهایی که چلیک چلیک بر هم میخورد، به زور نفس زدم "آوا!" و او با لحن همدلانهای نوید داد:
- چیزی نمونده، رسیدیم دیگه، معلومه حسابی سردت شدهها! و با سر انگشت به روبهرو اشاره کرد! نگاه ترسیدهام چسبید به در چوبی قدیمی خانه حاج مسلم، با گل میخهای برنجی خورشیدی رنگ از رو ...
لبخند خورشید
آذر خندید. مهتاب که دل پری داشت، خودش را انداخت روی مبل، سیبی برداشت، گازی به آن زد و با دهان پر ادامه داد: ـ به من میگه باید وکیل مجلس بشم، یکی نیست به خودش بگه، مرد حسابی تو چی میگی دیگه! به نظر من دستش میرسید، نسل هر چی زنه از رو زمین برمیداشت. تقریبا یه کاری در ...
بسته به جونم
راهی برات نبوده معین جز این که تو بری... باید مهلتی به خودتون بدی که جفتتون فرصت فراموشی داشته باشین! تو برو و حتی فکر نکن که راه دیگهای هم داشته باشی. همیشه از جهنم خدا حذر میکرد و حالا در میان زمهریرش داشت دست و پا میزد و راهی به جایی نداشت! در عنفوان سی و یک سالگی دلش ...
پرنده بهشتی
آن شب گذشت و شبهای بعد و شبهای بعدش، اما دریغ و افسوس که با گذشت همه آن شبها، هرگز فراموشی به سراغم نیامد و من ناخواسته فقط و فقط به او فکر میکردم، بیآنکه او را ببینم حضورش را در کنارم احساس میکردم.
حتی گاهی مثل آدمهای گرفتار مالیخولیا با هم حرف میزدیم به ندرت میخندیم، بیشتر بحث میکردیم و ...