بیش از سی سال میشد که مگره در رده پلیس آگاهی خدمت میکرد، ده سال میشد که در راس واحد جنایی قرار داشت و این اولین باری بود که به این شکل احضارش میکردند. او آمدن و رفتن حدود ده فرمانده را دیده و با آنها روابط کم و بیش خوبی را حفظ کرده بود. بعضیها آن قدر کم در سمتشان مانده بودند که او فرصت صحبت کردن با آنها را پیدا نکرده بود. بعضی دیگر به او تلفن میکردند و از او میخواستند که لطف کند و به دفترشان سر بزند و تقریبا همیشه موضوع ملاقات به ماموریتی مربوط میشد که میبایست با کمال ظرافت انجام پذیرد و به ندرت خوشایند بود: مثلا میبایست پسر یا دختر یک شخصیت مهم، یا خود این شخصیت مهم را از مخمصه و مهلکهای نجات بدهند.