رمان خارجی

خاطره

(The first time)

بعد از شانزده ازدواج، ماتی‌هارت متوجه می‌شود که شوهرش ـ وکیل معروف شیکاگو ـ یکبار دیگر به او خیانت می‌کند. اما بعد از اینکه جیک خانه را ترک می‌کند. بحران بزرگتری خانواده هارت را در برمی‌گیرد: ماتی اخبار هولناکی می‌شنود که زندگی همه‌ی آن‌ها را تغییر خواهد داد. جیک با احساس گناه به سوی زنی که هرگز واقعا دوستش نداشت و دختر جوانش که به او بی‌اعتنا بود بر می‌گردد. اینجا، در این شرایط غیر منتظره. جوی فیلدینگ قهرمانانش را با نمایشی غم‌انگیز از قدرت حیرت‌آورد عشقی که عمیق‌ترین زخم‌ها را شفا می‌دهد روبرو می‌سازد. خاطره، کور سوی تصویر یک ازدواج است برسر دوراهی، جایی که زن و شوهری بیگانه از هم برای نخستین بار معنی واقعی عشق را در می‌یابند.

روشا
9789649642130
۱۳۸۶
۴۰۸ صفحه
۲۰۳۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های جوی فیلدینگ
سامانتا
سامانتا چون از قبل تصمیم گرفته‌اند که ما گناهکار هستیم، همیشه این اتفاق می‌افتد کارولین و نه تنها در مکزیکو. پلیس فکر می‌کند که می‌داند چه کسی مسئول است، بنابراین دیدگاه تونلی پیدا می‌کند؛ بقیه مظنونین را نادیده می‌گیرد و تمام مدارکی را که از حدس آن‌ها حمایت نمی‌کند، بی‌اهمیت می‌شمارند...
خاطرات قاتل
خاطرات قاتل خاطره چیز حیرت انگیزیه. خاطرات ما، ما را شکل می‌دهند. برای زندگی روزانه ما زمینه‌ای فراهم می‌کند و برای کارهای ما مقدمه‌ای می‌سازد. منطقی برای تصمیم‌های گاه تردیدآمیز به وجود می‌آورد. امروزه ما هرچه هستیم با چیزی که دیروز و روزهای قبل از آن بودیم به هم بافته شده‌ایم ـ در نقشی پیچیده بافته شده‌ایم ـ تکه‌هایی از گذشته برجسته‌تر ...
حالا او را می‌بینی
حالا او را می‌بینی از دو سال پیش که دوون دختر بیست و یک ساله‌اش در حادثه قایق‌رانی ناپدید شده بود، زندگی مارسی تاگارت زیر و رو شده بود. جنازه هرگز پیدا نشد، مارسی می‌دانست که او برای همیشه رفته...پس چرا صورت زن جوان را همه جا می‌بیند؟ آیا جست‌وجوی او پایانی دارد؟؟
محکوم به نیستی
محکوم به نیستی گاهی به جای دیگران بودن دشوارترین کار دنیاست، اما... گاهی خود را به جای دیگران گذاشتن لازم است... هر چند دلهره‌آور باشد. باید به جای یک مادر بود تا احساس او را دریافت: ((مامان... میشه وقت مرگ با هم بمیریم؟ میشه دستهای همدیگه‌رو بگیریم؟ قول میدی؟... )) و امروز باید این کلمات را شنید تا هشداری برای تمام خانواده‌ها باشد.
نجواها و دروغ‌ها
نجواها و دروغ‌ها برای یک لحظه، فکر کردم پرده تکان خورد. زدم روی ترمز، سرم فقط چند سانتیمتر با شیشه جلو فاصله داشت. ولی با نگاهی دقیق‌تر، معلوم شد اشتباه کرده بودم و فقط سایه درخت‌های نزدیک خانه بود که در مقابل پنجره اتاق خواب می‌رقصد، و تصویری از حرکت را از داخل خانه به نظر می‌رساند.
مشاهده تمام رمان های جوی فیلدینگ
مجموعه‌ها