حالا او را میبینی
از دو سال پیش که دوون دختر بیست و یک سالهاش در حادثه قایقرانی ناپدید شده بود، زندگی مارسی تاگارت زیر و رو شده بود. جنازه هرگز پیدا نشد، مارسی میدانست که او برای همیشه رفته...پس چرا صورت زن جوان را همه جا میبیند؟ آیا جستوجوی او پایانی دارد؟؟
رازی را به من مگو
خاطره
بعد از شانزده ازدواج، ماتیهارت متوجه میشود که شوهرش ـ وکیل معروف شیکاگو ـ یکبار دیگر به او خیانت میکند. اما بعد از اینکه جیک خانه را ترک میکند. بحران بزرگتری خانواده هارت را در برمیگیرد: ماتی اخبار هولناکی میشنود که زندگی همهی آنها را تغییر خواهد داد.
جیک با احساس گناه به سوی زنی که هرگز واقعا دوستش نداشت ...
نجواها و دروغها
برای یک لحظه، فکر کردم پرده تکان خورد. زدم روی ترمز، سرم فقط چند سانتیمتر با شیشه جلو فاصله داشت. ولی با نگاهی دقیقتر، معلوم شد اشتباه کرده بودم و فقط سایه درختهای نزدیک خانه بود که در مقابل پنجره اتاق خواب میرقصد، و تصویری از حرکت را از داخل خانه به نظر میرساند.
آنجا نیست
فکر میکنم اسم من سامانتاس، فکر میکنم دختر شما هستم. با شنیدن این جملات از آن سوی تلفن، قلب کارولین از حرکت ایستاد و بیاختیار به یاد پانزده سال پیش، در مکزیک افتاد. شبی که دنیایش در هم فروریخت. سفر به مکزیک قرار بود سفری دلچسب و همچنین جشن دهمین سالگرد ازدواجشان باشد. اما در بازگشت از شب مهمانی، اثری ...