محکوم به نیستی
گاهی به جای دیگران بودن دشوارترین کار دنیاست، اما... گاهی خود را به جای دیگران گذاشتن لازم است... هر چند دلهرهآور باشد.
باید به جای یک مادر بود تا احساس او را دریافت:
((مامان... میشه وقت مرگ با هم بمیریم؟
میشه دستهای همدیگهرو بگیریم؟
قول میدی؟... ))
و امروز باید این کلمات را شنید تا هشداری برای تمام خانوادهها باشد.
زمانی برای گریستن نیست
خفته در باد
نتیجه خواب همیشه غفلت نیست گاهی خواب میتواند روشنی بخش زندگی باشد. شاید باور کردنش مشکل بود ولی چشمان بستهاش حقایقی را فاش ساخت که هیچگاه در هشیاری و بیداری برملا نمیشدند.
پس همچون زیبایی خفته که خود را به دست نسیم و باد میسپارد چشم بر دنیای اطراف خویش بست تا بهتر و بیشتر بشناسدش.
نجواها و دروغها
برای یک لحظه، فکر کردم پرده تکان خورد. زدم روی ترمز، سرم فقط چند سانتیمتر با شیشه جلو فاصله داشت. ولی با نگاهی دقیقتر، معلوم شد اشتباه کرده بودم و فقط سایه درختهای نزدیک خانه بود که در مقابل پنجره اتاق خواب میرقصد، و تصویری از حرکت را از داخل خانه به نظر میرساند.
بوسه خداحافظی با مادر
به راستی توانایی ((جوی فیلدینگ)) در ایجاد جاذبه و سوال برانگیز کردن ماجرا بینظیر است... او خواننده را در داستان غرق میکند تا با تمامی احساس خود، کتاب را دنبال کند. نوشتههای او را باید تمامی زنان بخوانند و بیتردید اثر بپذیرند.
آن روز پدر به بچهها گفت: ((از مادر خداحافظی کنید... )) و وقتی شب به پایان رسید... مادر ...