معلم پیانو
طوفان بود، حتما همه میخندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه گرد و غبار جهان را به سر و صورتم میریخت، با کفشهای پاشنه بلند دربهدر دنبال آدرسی میگشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود.
انگار آدرسی از کره مریخ میخواستم! کوچه شباهنگ... جوری نگاهم میکردند انگار فحش دادهام! نمیدانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته ...
پریخوانی عشق و سنگ (مجموعه 3 نمایشنامه)
خدا شنید و لبخند زد و لبخند خدا آفتاب است که هرگز با زمین قهر نمیکند و هر آفتاب تازه یعنی جهانی تازه، ببین از چاه چه آوردهام؟ آخرین وصیت بزرگمردی را... بخوان... صدای مرا در صحرا آواز ده. خواستم از چاه بیرون بیایم تا بخوانم.
خواستم بیرون بیایم، اما نشد. تاریکی مرا به سوی خود کشید. گویی که آن مردان ...
آخرین پری کوچک دریایی
متقاعد کردن دخترا کار سختی نبود. مطمئنم که اونا به هر حرفی که بگی گوش میدن اما متقاعد کردن خودت برای راهانداختن این نمایش... به هر حال متشکرم. نه فقط برای این که به من کمک کردی، بیشتر به این خاطر که کاری کردی که هیچ نفعی به حال خودت نداشت. حال نمیدونم به کدومش بیشتر احتیاج دارم؟ به پاکی ...
او 1 زن
هجده سالم که بود، عاشق رئیسم شدم... خیلی ساده اعتراف میکنم... چون خیلی زیاد عاشقش شدم... روز مصاحبه چند نفر رو گلچین کرد که خودش ازشون مصاحبه بگیره... همهشون زیبا بهنظر میرسیدن. کلی بهخودشون رسیده بودن. من ساده بودم، با همون مانتوی کتون و شلوار جین همیشگیم. نمیدونم چرا منم بین اونا انتخاب کرد! ...نوبت من که رسید کمی استرس ...