رمان ایرانی

او 1 زن

هجده سالم که بود، عاشق رئیسم شدم... خیلی ساده اعتراف می‌کنم... چون خیلی زیاد عاشقش شدم... روز مصاحبه چند نفر رو گلچین کرد که خودش ازشون مصاحبه بگیره... همه‌شون زیبا به‌نظر می‌رسیدن. کلی به‌خودشون رسیده بودن. من ساده بودم، با همون مانتوی کتون و شلوار جین همیشگیم. نمی‌دونم چرا منم بین اونا انتخاب کرد! ...نوبت من که رسید کمی استرس داشتم. بچه نبودم. مصاحبه‌های شغلی زیادی داده بودم و چون پارتی نداشتم رد شده بودم... سرش روی کاغذ بود. موهایش خرمایی. بدون اینکه سرش را بلند کند، گفت: مجرد یا متأهل؟ گزینه‌ سومی نبود؟ نفس عمیقی کشیدم و با قاطعیت گفتم: «مطلقه!» سرش را از روی کاغذ بلند کرد، گفت: «خیلی جوانید!» تازه متوجه شدم چشمانش بین سبز و خاکستری‌ست و چقدر آشناست! جوان بود. شاید هفت هشت سالی بزرگ‌تر از من! گفتم: جوان؟ ممکنه! در فرم نوشت: مطلقه...

9786008211396
۱۳۹۵
۲۵۶ صفحه
۲۸۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های چیستا یثربی
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق شاهزاده: مرا رها کن، این‌گونه که چون سایه در تعقیب منی، همگان به من می‌خندند. زن: نه آقا... همگان به من می‌خندند! اما بگذارید بخندند... که این مردم اندوهگین و دل‌مرده را شاید، زهر خندی از تماشای عطش عاشقی، کمی به وجد آورد... مرا باکی نیست.
من آناکارنینا نیستم
من آناکارنینا نیستم زن را در اعماق صدای مرد دفن کردند، هیچ‌کس نیامده بود. تنها مردی گنگ و غریب، روی مزار زن نشسته بود و بی صدا می‌گریست و مردم شهر نمی‌دانستند که چرا آن شب در خواب‌هایشان، مردی تا سحر، «دوستت دارم» می‌گفت.
سلام خانم جنیفر لوپز
سلام خانم جنیفر لوپز وقتی چشم‌هایش را باز کرد، هنوز در جاده بودند. دختر با دقت به ساعتش نگاه کرد، مثل این‌که ساعتش از کار افتاده بود. به مرد گفت: ببخشید به بزرگراه نرسیدیم؟ ... مرد گفت: «بعد از بزرگراه، مسیرت کجاست؟» دختر گفت:«تقاطع بزرگراه، همون جاده که...» مرد گفت:«بشین می‌برمت...» به یکی از ماموران پلیس گفتم: «این‌‌جا چه خبر است؟ این همه آدم چه می‌خواهند؟...» پلیس همان لبخند ...
آخرین پری کوچک دریایی
آخرین پری کوچک دریایی متقاعد کردن دخترا کار سختی نبود. مطمئنم که اونا به هر حرفی که بگی گوش می‌دن اما متقاعد کردن خودت برای راه‌انداختن این نمایش... به هر حال متشکرم. نه فقط برای این که به من کمک کردی، بیشتر به این خاطر که کاری کردی که هیچ نفعی به حال خودت نداشت. حال نمی‌دونم به کدومش بیشتر احتیاج دارم؟ به پاکی ...
زنی که تابستان گذشته رسید
زنی که تابستان گذشته رسید نمی‌شد شمردشون، همه‌شون وحشی بودن، زیر نور ماه له‌له می‌زدن و چشماشون برق می‌زد، انگار همه‌شون هار بودن، ما شروع کردیم به دوئیدن، اونا هم دنبال ما می‌دوئیدن، سیاوش دست منو گرفته بود. من حتی فرصت نمی‌کردم جیغ بزنم، دیگه به پشت سرم نگاه نمی‌کردم، چون حالا مطمئن بودم همه سگای ولگرد اون شهر توی اون پارک جنگلی جمع شدن ...
مشاهده تمام رمان های چیستا یثربی
مجموعه‌ها