مجموعه داستان خارجی

اسرار انجمن ارواح

سیندرلا کفش را برداشت. نگاهی به آن انداخت و غرق در خاطرات دور، لبخند زد. چیزی عوض نشده بود. گرچه از زمان ازدواج او با شاهزاده قصه‌ها سال‌ها می گذشت، اما او همیشه سیندرلا بود و باید احساس خوشبختی می‌کرد. این رسم قصه است. ((سیندرلا)) صدای شوهرش در سکوت شب او را ترساند. کفش بلور از دستش افتاد و هزار تکه شد و روی زمین از آن کفش بلور، تنها پودری سفید و لزج به‌جا ماند. مثل آرد شیرینی‌پزی که برای پختن شیرینی آن روز بچه‌هایش گذاشته بود.

نامیرا
9789647144131
۱۳۸۹
۱۶۰ صفحه
۹۰۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های چیستا یثربی
آخرین پری کوچک دریایی
آخرین پری کوچک دریایی متقاعد کردن دخترا کار سختی نبود. مطمئنم که اونا به هر حرفی که بگی گوش می‌دن اما متقاعد کردن خودت برای راه‌انداختن این نمایش... به هر حال متشکرم. نه فقط برای این که به من کمک کردی، بیشتر به این خاطر که کاری کردی که هیچ نفعی به حال خودت نداشت. حال نمی‌دونم به کدومش بیشتر احتیاج دارم؟ به پاکی ...
معلم پیانو
معلم پیانو طوفان بود، حتما همه می‌خندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه گرد و غبار جهان را به سر و صورتم می‌ریخت، با کفش‌های پاشنه بلند دربه‌در دنبال آدرسی می‌گشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود. انگار آدرسی از کره مریخ می‌خواستم! کوچه شباهنگ... جوری نگاهم می‌کردند انگار فحش داده‌ام! نمی‌دانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته ...
خواب گل سرخ
خواب گل سرخ خواب گل سرخ رمانی درباره آدم‌هاست، آدم‌های ساده و معمولی. آدم‌هایی مثل من، شما، همسایه‌ها و مردم کوچه و بازار... همه ما دل‌مان می‌خواهد از اتاق تنهایی خود خارج شویم و به آدم‌ها نزدیک شویم. همه ما دل‌مان می‌خواهد که دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم، اما آیا در دنیای متکثر و مجازی امروز، چنین چیزی ممکن است! یک ...
بانو و مرد مرده (و 2 نمایش‌نامه دیگر)
بانو و مرد مرده (و 2 نمایش‌نامه دیگر) آیا تاکنون برای شما اتفاق افتاده است به جایی بروید که آن را اصلاً نمی‌شناسید اما آدم‌هایش برای شما آشنا هستند، حتی بیش از آشنا، مثل افراد خانواده‌ خودتان؟... بانو و مرد مرده، در یک فضای رئال جادویی، سرنوشت جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که برای ما آشناست، اما در عین حال آن را نمی‌شناسیم. ما در این جامعه زندگی ...
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق
زنان مهتابی مرد آفتابی و 2 مرغ آخر عشق شاهزاده: مرا رها کن، این‌گونه که چون سایه در تعقیب منی، همگان به من می‌خندند. زن: نه آقا... همگان به من می‌خندند! اما بگذارید بخندند... که این مردم اندوهگین و دل‌مرده را شاید، زهر خندی از تماشای عطش عاشقی، کمی به وجد آورد... مرا باکی نیست.
مشاهده تمام رمان های چیستا یثربی
مجموعه‌ها