.... اما آرامش ندارم، بی صدا، مثل اینکه ترس داشته باشم، مقاومت میکردم و در همین لحضه چهرهای به من خیره شد، چهرهای فلاکتبار و در هم کشیده، با چشمان بی قرار و ملتهب .... یک دستش را بالا گرفته ..... آن مرد حضور مرا دریافت. دستهایش خواب رفته و ضعیف شده بود. یک لبخند سرد و تمسخرآمیز کنج دهان عمیقا کشیده شده او را چروک داده بود. هر دو کاملا ساکت در مقابل هم قرار گرفتیم ....