تنهاترین ستاره شب
در طلوع صبح یکی از روزهای سرد و یخزده پاییزی، در میان غرش رعد و برق و ریزش تند باران، زنی جوان با چهرهای پژمرده و بیمارگونه، از در آهنی بزرگی خارج گردید و قدم به خیابان نهاد. ساک کوچکی در دستهای متورم و سرمازدهاش خودنمایی میکرد. در حالی که آب قطره قطره از لا به لای موهای بلندش میچکید ...
دلسپرده
قلبم را به تو هدیه میکنم تا در آن بذر عشق و عاطفه بپرورانی و دستم را به تو میسپارم تا همراه با نسیم عشق بر زمین تشنه شالیزاران قدم بگذاریم.ای عزیز تر از جانم ،سوگند به آفریدگار جهان که عشق پاک و زلالی که بین تنهایی من و تو پلی برقرار ساخته هرگز از هم گسسته نخواهد شد و ...
شیدا
چشمان زیبای شیدا به اشک نشست و با حالتی پر از شور و احساس زیر لب نجوا کرد:
من از مردایی که احساسات زنها رو به بازی میگیرن لجم میگیره!
ناپلئون به اعتقاد من مرد بزرگ و مقتدری بود و هوش و ذکاوت و نبوغ سرشاری داشت اما در رابطه با مسایل زنان آدم فرصتطلبی بود که برای رسیدن به جاهطلبیهای خودش ...
شب تقدیر
در این داستان پسری جوان از خانوادهای متمول و سرشناس با اتوموبیل با دختر جوانی تصادف میکند و دختر بیهوش را به منزل خویش میبرد. خانواده پسر تصمیم میگیرند که دختر جوان را ـ که حافظهاش را نیز از دست داده ـ به فرزندی بپذیرند؛ این در حالی است که پسر خانواده نمیتواند بپذیرد که دختر خواهرش است و......