هنگامی که چشمانت اشکی برای ریختن نداشته باشند، هنگامی که بغض گلویت را میفشارد اما قدرت فریاد زدن نداشته باشی، هنگامی که احساس تنهایی و پوچی به سراغت میآید، آنگاه دستهایت را رو به آسمان بگیر، چشمانت را ببند و با تمام وجود خدایت را صدا کن...
شب تقدیر
در این داستان پسری جوان از خانوادهای متمول و سرشناس با اتوموبیل با دختر جوانی تصادف میکند و دختر بیهوش را به منزل خویش میبرد. خانواده پسر تصمیم میگیرند که دختر جوان را ـ که حافظهاش را نیز از دست داده ـ به فرزندی بپذیرند؛ این در حالی است که پسر خانواده نمیتواند بپذیرد که دختر خواهرش است و......
تنهاترین ستاره شب
در طلوع صبح یکی از روزهای سرد و یخزده پاییزی، در میان غرش رعد و برق و ریزش تند باران، زنی جوان با چهرهای پژمرده و بیمارگونه، از در آهنی بزرگی خارج گردید و قدم به خیابان نهاد. ساک کوچکی در دستهای متورم و سرمازدهاش خودنمایی میکرد. در حالی که آب قطره قطره از لا به لای موهای بلندش میچکید ...