پدری و پسر کم سن و سالش، سرزمینی سوخته و ویرانشده را در مینوردند و به آرامی به سوی ساحلی ناشناخته پیش میروند. در چشماندازهای ویران، هیچ چیز حرکت نمیکند، مگر خاکستری که باد آن را میپراکند. آنها چیزی ندارند به جز تپانچهای برای دفاع از خودشان در برابر مردانی که سایه وار در حرکتند، لباسهای کهنه، یک گاری غذای یافت شده از میان زبالهها و مردارها و مهمتر از همه یکدیگر. شاهکار مکارتی در آن است که در چنین فضای هولانگیزی، معجزه انسانیت تزلزلناپذیر را، با جذابیتی وصفناپذیر به تصویر میکشد.