روز 28 اکتبر 1910 تولستوی تا پاسی از شب در اتاق خود تنها نشسته و چیزی نوشته بود. چندی پس از نیمه شب، که تازه به خواب رفته بود، صدایی در اتاق خویش شنید و چون چشم گشود، زنش را دید که آمده و در آنچه نوشته است، وارسی میکند که مبادا از او بد گفته باشد در آنجا میان زن و شوهر گفتگویی در گرفت که کمکم سخت شد و چنان به سختی کشید که در همان دل شب، در سرمای پایان پاییز، پیرمرد هشتاد و دو ساله رخت خود را پوشیده و پس از آنکه به طبقة زیرین خانه رفت، با دختر کوچکش، آلکساندرا، که از میان فرزندانش بیش از همه با او مانوس بود و با پدر میزیست، وداع کرد و به صورت قهر و تعرض از خانه بیرون رفت و راه سفر در پیش گرفت.