وحشی
آن روز حس میکردم خودم درست درون داستان وحشی هستم، همانطور که وحشی درست درون من زندگی میکرد. اصلا حواسم به درس نبود. وانمود میکردم به درس گوش میدهم، وانمود میکردم دارم کارم را انجام میدهم اما به محض اینکه چشمم را میبستم، سر از جنگل درمیآوردم و او هم با من بود. انتهای غار او، کنار آتش بودم. از ...
اسکلیگ و بچهها
مایکل مثل همه پسر بچههایی است که به مدرسه میروند، فوتبال بازی میکنند و از معلمها خوششان نمیآید. آنها به تازگی خانهشان را عوض کردهاند و مینا دختر همسایه خانه جدیدشان برخلاف او بچهای کاملا غیرعادی است.
اما منشکا مایکل، اسکلینگ است. موجودی که زیر کتش چیزی پنهان کرده است، چیزی شبیه دو بال.
گل
غریبهای در شهر است؛ استفان رز.
پوستش سفید سفید و چشمهایش به یادماندنی است و بوی زنندهای دارد. پدر و مادر ندارد. رفیقی ندارد. آمده است تا با مری دیوانه زندگی کند.
دربارهاش حرفهای و شایعههای فراوانی برسر زبانهاست.
اما یک چیز حتما درست است؛ در موجودات زشتی که او با گل درست میکند، جادویی وجود دارد.
آیا دیوی و گئوردی باید از ...
قلب پنهان
جو مالونی پسر متفاوتی است. مادرش از او میخواهد یک مرد باشد، اما او نمیتواند، اولیای مدرسه از او میخواهند فرار از مدرسه را ترک کند و او نمیتواند. دوست او، استنی مول، میخواهد به او کشتن را بیاموزد و او نمیتواند چنین چیزی را یاد بگیرد. ذهن و فکر جو همیشه جای دیگری است: به مخلوقات عجیبی که در ...