اسکلیگ و بچهها
مایکل مثل همه پسر بچههایی است که به مدرسه میروند، فوتبال بازی میکنند و از معلمها خوششان نمیآید. آنها به تازگی خانهشان را عوض کردهاند و مینا دختر همسایه خانه جدیدشان برخلاف او بچهای کاملا غیرعادی است.
اما منشکا مایکل، اسکلینگ است. موجودی که زیر کتش چیزی پنهان کرده است، چیزی شبیه دو بال.
بندبازان
در اتاقم مینوشیدم و هالی کنارم بود. موسیقی گوش میدادیم و او ترانهها را زمزمه میکرد و در رویای آزادی خود بودیم، دست همدیگر را میگرفتیم. همدیگر را کشف میکردیم و نمیدانستیم آیا میتوان اسم آن را عشق گذاشت یا نه.
میخواندیم، میخوردیم و بیشتر و بیشتر و عمیقتر همدیگر را میشناختیم، به دنبال آن سرزمین دور و ناشناختهای بودیم که ...
آتشخوارها
ساحل کیلی. اینجا گوشهای کوچک از جهان است. برای دنیای بزرگ هیچ نیست. یک جای پرت، ساحلی زغال سنگی کنار دریایی زغال سنگی. میدانم اهمیت نداریم. شاید هیچ چیز اهمیت ندارد. هر اتفاقی بیفتد ستارهها همچنان میدرخشند و خورشید میدرخشد و دنیا در آن فضای تاریک و تهی همچنان میچرخد. اینجا من زندگی میکنم و آدمها و چیزهایی که دوستشان ...
وحشی
آن روز حس میکردم خودم درست درون داستان وحشی هستم، همانطور که وحشی درست درون من زندگی میکرد. اصلا حواسم به درس نبود. وانمود میکردم به درس گوش میدهم، وانمود میکردم دارم کارم را انجام میدهم اما به محض اینکه چشمم را میبستم، سر از جنگل درمیآوردم و او هم با من بود. انتهای غار او، کنار آتش بودم. از ...
قلب پنهان
جو مالونی پسر متفاوتی است. مادرش از او میخواهد یک مرد باشد، اما او نمیتواند، اولیای مدرسه از او میخواهند فرار از مدرسه را ترک کند و او نمیتواند. دوست او، استنی مول، میخواهد به او کشتن را بیاموزد و او نمیتواند چنین چیزی را یاد بگیرد. ذهن و فکر جو همیشه جای دیگری است: به مخلوقات عجیبی که در ...