قصه انجلینو براون
برای برت و بتی براون یک پری کوچک آمده است. عجیب نیست؟
اما همه از آمدن او خوشحال نیستند.
مواظب پشت سرت باش،برت!
مواظب پشت سرت باش، بتی!
شیطان در راه است.
بت براون هنگام راندن اتوبوسش میفهمد یک پری توی جیب روی سینهاش است.
به نظر دوستان برت و بتی، او قشنگ است.
به نظر بچههای مدرسه یعنی نانسی، جک و آلیس هم همینطور.
اما خانم مول، ...
آتشخوارها
ساحل کیلی. اینجا گوشهای کوچک از جهان است. برای دنیای بزرگ هیچ نیست. یک جای پرت، ساحلی زغال سنگی کنار دریایی زغال سنگی. میدانم اهمیت نداریم. شاید هیچ چیز اهمیت ندارد. هر اتفاقی بیفتد ستارهها همچنان میدرخشند و خورشید میدرخشد و دنیا در آن فضای تاریک و تهی همچنان میچرخد. اینجا من زندگی میکنم و آدمها و چیزهایی که دوستشان ...
وحشی
آن روز حس میکردم خودم درست درون داستان وحشی هستم، همانطور که وحشی درست درون من زندگی میکرد. اصلا حواسم به درس نبود. وانمود میکردم به درس گوش میدهم، وانمود میکردم دارم کارم را انجام میدهم اما به محض اینکه چشمم را میبستم، سر از جنگل درمیآوردم و او هم با من بود. انتهای غار او، کنار آتش بودم. از ...
گل
غریبهای در شهر است؛ استفان رز.
پوستش سفید سفید و چشمهایش به یادماندنی است و بوی زنندهای دارد. پدر و مادر ندارد. رفیقی ندارد. آمده است تا با مری دیوانه زندگی کند.
دربارهاش حرفهای و شایعههای فراوانی برسر زبانهاست.
اما یک چیز حتما درست است؛ در موجودات زشتی که او با گل درست میکند، جادویی وجود دارد.
آیا دیوی و گئوردی باید از ...