مجموعه داستان خارجی

سانتاماریا

بلند بود و چهار شانه. از در که تو می‌آمد تمام روشنی را می‌گرفت. چشم‌های سیاه و نافذش که در زیر ابروهای کشیده‌اش کمین گرفته بود، دل‌ها را می‌لرزاند. قضیه شکارها و قهرمانی‌هایش بر سر همه زبان‌ها بود. یادم هست، توی محل کسی جرات نمی‌کرد به من چپ نگاه کند. حتی بچه‌های محل که با هم بازی می‌کردیم به حرمت بابام، هوای مرا داشتند. نه فکر کنید که بابام متکبر و مغررو بود، نه، اتفاقا...

9789643370794
۱۳۹۰
۴۱۶ صفحه
۸۸۰ مشاهده
۰ نقل قول
مهدی شجاعی
صفحه نویسنده مهدی شجاعی
۲۹ رمان سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. هم‌زمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آن‌را رها كرد و به‌طور جدی كار نوشتن را در قالب‌های مختلف ادبی ادامه داد.

حوالی سال‌های 58 و 59 یعنی حدود ...
دیگر رمان‌های مهدی شجاعی
وقتی او بیاید
وقتی او بیاید آهو پای زخمی‌اش را دراز کرد به درخت بید تکیه داد و گفت: دیروز گرگ تنها بچه‌ام را پاره پاره کرد و خورد. کمر بید از شنیدن این خبر خمیده‌تر شد. جویبار ناگهان بر خود لرزید و اشک در چشمهای گل سرخ حلقه زد. آهو پیش از آنکه بقیه حرفی بزنند یا سوالی بکنند ادامه داد: تنها فرزندم را بسیار ...
2 کبوتر 2 پنجره 1 پرواز
2 کبوتر 2 پنجره 1 پرواز سرت را اگر روی پایم بگذاری، دستم را اگر در میان موهایت گم کنی، چشم‌های بسته‌ات را اگر به من بدوزی، کلام مرا شاید بهتر دریابی. صدای دلخراش خمپاره می‌خواهد نگذارد که تو حرف‌هایم را بشنوی. این جاده قلوه کن شده از گلوله‌های نابینای دشمن، این تکان‌های بی‌وقفه و ناگزیر آمبولانس، غرش‌گاه و بی‌گاه هواپیماها و هلی‌کوپترهای، ریزش بی‌امان گلوله‌ها، نمی‌گذارند ...
با تو سخن گفتن
با تو سخن گفتن درخت‌ها، تقریبا یادشان است که خداداد چه وقت و چگونه به میهمانی آنها آمد. خود خداداد هم وقتی که درست فکر می‌کند و به گذشته‌ها برمی‌گردد، چیزهایی به خاطرش می‌آید. هوا طوفانی بود و ابرهای سیاه تمام چهره آسمان را پوشانده بود. موج‌های دریا خروشان و خشمگین خود را به دیواره شکسته کشتی می‌کوبیدند و تلاش می‌کردند که کشتی را در ...
کمی دیرتر
کمی دیرتر من اگرچه از شرم و خجالت، سرم را به زیر انداخته بودم و در بن‌بست ذهنم به دنبال روزنه امیدی می‌گشتم ولی از حال و روز اسد هم غافل نبودم که با چهره مغموم و یاس‌آلود، پرونده را برای چندمین‌بار تورق می‌کرد به این امید که شاید دستاویز مطمئنی برای من بیابد. البته بعد از هر تورق، چهره‌اش خسته‌تر و ...
حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند (مجموعه مقالات مهدی شجاعی)
حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند (مجموعه مقالات مهدی شجاعی) آن‌ها توقعات عجیبی از ما داشتند. توقعاتی که به هیچ قیمتی قابل تحمل نبودند. آن‌ها می‌خواستند زمام امور ما را به دست خودشان بگیرند. آن‌ها می‌خواستند ما از خودمان اراده‌ای نداشته باشیم. می‌خواستند اراده آن‌ها را عمل کنیم. عده‌ای می‌گفتند: مگر چه اشکالی دارد که زمام امور را به دست دشمنان بسپاریم؟ این‌ها طبیعتا آدم‌های احمقی بودند. آدم عاقل که ...
مشاهده تمام رمان های مهدی شجاعی
مجموعه‌ها