ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزهکین پوشاندهست
و همه مردم شهر بانگ برداشتهاند که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است که به غیر از انسان
هیچچیز ارزان نیست
۲۹ رمان
سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. همزمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آنرا رها كرد و بهطور جدی كار نوشتن را در قالبهای مختلف ادبی ادامه داد.
کمی دیرتر
من اگرچه از شرم و خجالت، سرم را به زیر انداخته بودم و در بنبست ذهنم به دنبال روزنه امیدی میگشتم ولی از حال و روز اسد هم غافل نبودم که با چهره مغموم و یاسآلود، پرونده را برای چندمینبار تورق میکرد به این امید که شاید دستاویز مطمئنی برای من بیابد. البته بعد از هر تورق، چهرهاش خستهتر و ...
رزیتا خاتون (طنز)
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید ...
خورشید نیمه شب
کارش پیش نمیرفت، خواب و خستگی آزارش میداد. ناگهان احساس کرد که کسی پشت در ایستاده است و آرام با انگشت به در میزند. با خودش گفت: این موقع شب چه کسی میتواند باشد؟ نه کسی نیست، حتما خیال میکنم که کسی در میزند، به خاطر خستگی است. اما باز صدای در بود که میآمد. وحشتزده از جا بلند شد، ...
ماجرای 1 نامه
مرد ژولیده از دیار عرب آمده و برای شاهنشاه ایران خسرو پرویز پیام آورده است.
این خبر دهان به دهان میگردد و به گوش خسرو پرویز میرسد. خسرو پرویز که بر تخت جواهرنشان خود تکیه داده است آرام و بیاعتنا میگوید: بیاید.
خدا کند تو بیایی
از عمق ناپیدای مظلومیت ما، صدایی آمدنت را وعده میداد.
صدا را، عدل خداوندی صلابت میبخشید و مهر ربانی گرما میداد.
و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل، از این نوا دریافتیم.
در زیر سهمگینترین پنجههای شکنجه تاب میآوردیم که شکنج زلف تو را میدیدیم. در کشاکش تازیانهها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان میداد و ...