ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزهکین پوشاندهست
و همه مردم شهر بانگ برداشتهاند که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است که به غیر از انسان
هیچچیز ارزان نیست
۲۹ رمان
سیدمهدی شجاعی در شهریور ماه سال 1339 در تهران به دنیا آمد. در سال 1356 پس از اخذ دیپلم ریاضی، به دانشكده هنرهای دراماتیك وارد شد و در رشته ادبیات دراماتیك به ادامه تحصیل پرداخت. همزمان، به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از چند سال تحصیل در رشته علوم سیاسی، پیش از اخذ مدرك كارشناسی، آنرا رها كرد و بهطور جدی كار نوشتن را در قالبهای مختلف ادبی ادامه داد.
کرشمه خسروانی یا مخالف بیداد به طرز همایون
معاویه: عین همین عبارت را به او گفتم. گفتم: عبدالله، یقینا هر شرطی را به جان و دل میپذیرد. اما شرط گذاشتن در کنار کلام پدر، آن هم پدری با این حد از ملاطفت و ریشسپید، رسم ادب نیست. خجالت کشید... و بغض کرد. دختر. وقتی اهل حیا باشد، با کوچکترین تلنگری، خجالت میکشد... و بغض میکند. کاش فقط بغض ...
غیر قابل چاپ
مرد از زن که به شدت احساس زیبایی میکرد، پرسید:
ـ ببخشید! شما شارون استون نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه... ولی.
و پیش از آنکه ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر میکردم. چون...
سانتاماریا
بلند بود و چهار شانه. از در که تو میآمد تمام روشنی را میگرفت. چشمهای سیاه و نافذش که در زیر ابروهای کشیدهاش کمین گرفته بود، دلها را میلرزاند. قضیه شکارها و قهرمانیهایش بر سر همه زبانها بود. یادم هست، توی محل کسی جرات نمیکرد به من چپ نگاه کند. حتی بچههای محل که با هم بازی میکردیم به حرمت ...
از نیستان و دیگرستان
دست بلند کرد و ظریف و دخترانه گفت: «پارک دانشجو»
نگه داشتم. مانتوی کرم روشن پوشیده بود با روسری ژرژت قهوهای.موهای مش کرده زیتونیاش به اندازه یک کف دست از روسری بیرون بود و به سمت بالا خمیده بود. کلاسوری در دست داشت و عینک تیرهای که حالا وقت غروب دیگر به کارش نمیآمد.
وقتی سوار شد یک دکمه دیگر مانتویش را ...