به دقت وراندازش کردم. در ظاهرش چیز خاصی بود که آدم اگر حواسش هم نبود بیاختیار نگاهش به طرف او برمیگشت و به چنان خندهای میافتاد که دیگر نمیشد جلوی آن را گرفت. این اتفاقی بود که برای من هم افتاد.
۷۰ رمان
فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی نویسندهٔ مشهور و تاثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوسکی ارائه کردند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است، عصیان زده، بیمار و روان پریش. ابتدا، برای امرار معاش، به کار ترجمه پرداخت، و آثاری چون اوژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر شیلر را ترجمه کرد.
برادران کارامازوف
«برادران، از گناه آدمها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هر چیز را ...
شبهای سپید
کمی دورتر، زنی که به میلههای نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدمهایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت میزد از ...
قمارباز (با 9 تفسیر)
بالاخره بعد از دو هفته مرخصی برگشتم. خانوادهای که برایشان کار میکنم، سه روزی میشود که به رولتنبورگ آمدهاند. خدا میداند که چرا فکر میکردم لابد دارند انتظارم را میکشند؛ اما در اشتباه بودم. ژنرال، در عین بیاعتنایی، نگاهی به سر تا پایم انداخت، چند کلمهای از سر بندهنوازی با من حرف زد و بعد حوالهام داد به خواهرش. مشخص ...
قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان)
بعد از دو هفته غیبت سرانجام به رولتنبورگ برگشتم. گروهمان از سه روز پیش اینجا جمع بودند. گمان میکردم همه بیصبرانه انتظار بازگشتم را دارند، اما اشتباه میکردم. ژنرال بیتفاوت به نظر میرسید، با تکبر چند کلمهای با من حرف زد و دست آخر مرا از سرش باز کرد و به خواهرش حواله کرد. مثل روز برایم روشن بود که ...
قمارباز
طبق معمول اول پای کسب و کار در میان آمد. پولینا همین که دید پولی که به او دادهام هفتصد گولدن بیشتر نیست، اوقاتش تلخ شد. اوقاتش تلخ شد. به خودش اطمینان داده بود که جواهراتش را در پاریس کمکم هم که گرو میگذاشتم دو هزار گولدن میشد. گفت:
صددرصد مقداری پول لازم دارم. باید هم به دستش بیاورم و الا ...