رمان ایرانی

تا چشمانم بر هم برود، کارم شده بود دعا که خداوندا، به دلش بینداز دوباره زنگ بزند. تلفن زنگ که می‌خورد، نمی‌گذاشتم به زنگ دوم برسد. اما تا صدایی غیر از صدای او می‌شنیدم، اشتیاقم به ضدش بدل می‌شود. با اکراه چند کلمه‌ای به ادب می‌گفتم و اگر فامیل بود، گوشی را رد می‌کردم به ثریا و اگر کاری بود، طرف را دست به سر می‌کردم تا تلفن مشغول نباشد. اما او زنگ زد و مرا به سرزنش خودم بیشتر وادار کرد که چرا دل به مقدمه او ندادی و بر این که خود را معرفی کند، اصرار کردی تا برنجد و برود و دیگر زنگ نزند؟

9789643375584
۱۳۸۸
۴۰۰ صفحه
۱۰۳۸ مشاهده
۰ نقل قول
علی موذنی
صفحه نویسنده علی موذنی
۱۱ رمان علی موذنی متولد سال 1377 در تهران و فارغ التحصیل رشته ادبیات نمایشی از دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است.موذنی در زمینه های داستان نویسی نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نوسی فعالیت دارد
دیگر رمان‌های علی موذنی
نه آبی نه خاکی
نه آبی نه خاکی برخورد گلوله تانک را با دپو با تمام وجود احساس کردم. لرزش زمین مثل ماشینی با آخرین سرعت ممکن از درونم عبور کرد. بعد خود را به همان حالت خوابیده روی هوا دیدم. به نظرم آمد برای آنکه پوستم از شدت گرما قلفتی ور نیاید، باید دهانم را باز کنم. دهانم را باز کردم و تا آمدم آتش را از ...
احضاریه
احضاریه -
ظهور
ظهور
آپارتمان روباز
آپارتمان روباز چشم برنمی‌داشت. لبخند می‌زد. سر تکان داد و گفت: «آدم عجیبی هستی!» جمله‌ای که قبلا به یاد او نوشته بودم، به زبان آوردم: «هرکسی در عاشقی سبک خودش را دارد!» ادامه جمله‌ای را که نوشته بودم، برایش نگفتم که مسلما سبک عشقی شکسپیر با استریندبرگ و چخوف فرق داشته و خیلی راحت می‌شود این را از خواندن آثارشان فهمید و ...
کشتی‌بان دوست
کشتی‌بان دوست نمرود نعره زد:«ای خدای آتش، خداوندی چون تو از تو طلب سوزاندن بنده‌ای ناسپاس را دارد. او را نیک بسوزان تا من خاکسترش را خاک ستوران کنم.» ابراهیم گفت:«از شما و شرک‌تان بیزارم که زندگی با شما بر من جز رنج نیست.» به آتش نزدیک شد. شعله‌ها به هر گام که او پیش می‌رفت، پس می‌نشستند. ابراهیم گفت:«و تو، ای آتش، مرا در ...
مشاهده تمام رمان های علی موذنی
مجموعه‌ها